ابیات عاشورایی
|
|
تا وقت سحر برادرش را می دید خورشید و مه برابرش را می دید
وقتی که برادرش به خون غلطان شد او آه و فغان مادرش را می دید --- با حمد و سلام و صلوات سقای حرم می رفت سوی فرات سقای حرم
گفتم به کجا می روی ای باب نجات برگرد تویی آب حیات سقای حرم --- با ذکر و مناجات سحر کن شب را ای قبله ی حاجات سحر کن شب را
فردا سر تو بر سر نی خواهد بود با حمد و عبادات سحر کن شب را --- بوسید حنجر را ولی خون گریه می کرد دید او برادر را ولی خون گریه می کرد
بالای تل وقتی که می زد ناله مادر می دید مادر را ولی خون گریه می کرد --- در زیر پا چون دست و پا می زد برادر خاک عزا بر فرق خود می ریخت خواهر
مغلوبه ای شد گرد و خاکی بود انگار کرب و بلا آن روز شد صحرای محشر --- راس برادر را به دامان داشت آن روز در سینه درد و چشم گریان داشت آن روز
پیش از برادر جان به جانان داده بود او هرگز مپندارید که جان داشت آن روز --- چون پیکر بابا به روی خاک بدیدند ازعالم فانی همگی دست کشیدند
در بند اسارت، همه با داغ فراوان با پای برهنه روی خاشاک دویدند
|
سه شنبه 97 شهریور 27 |
نظر
|
|
|
|