هنگام ظهر و تشنه و تابستان
در شوره زار وادی شورستان
خشکیده است هر دو لبم اما
می ریزد از دو دیده ی من باران
در دل به غیر غصه نمی یابم
در سینه نیز داغ غم هجران
از یار نیست هیچ خبر اما
غمها همه به سینه ی من مهمان
اینجا اسیر غصه و دردم من
اینجا اسیر سلطه ی صد طوفان
گشتم ولی نجستم اثر هرگز
از آنچه نام اوست سر و سامان
حلال مشکلات در اینجا نیست
اینجاست دردها همه بی درمان
در انتظار فصل بهارم من
باید که صبر پیشه کنم الان
پس بشمرم تمام دقایق را
شهریور ماه و مهر و سپس آبان
چندی اگر که صبر کنم پیشه
خواهد گرفت فصل خزان پایان
آید بهار خرمی و شادی
سرسبز می شود همه ی بستان
آید ز راه منجی انسان ها
تا کاخ ظلم و جور کند ویران
دلها شود ز نور خدا روشن
لبها همه به لطف خدا خندان
هر آن کسی که لب به سخن بگشود
آرد به لب فقط سخن از قران
هرگز دگر شکسته نخواهد شد
در آن زمان میان بشر پیمان
گلشن شود تمام جهان آن روز
سینه پر از یقین شود و ایمان
نفس اماره به بند خواهد شد
آن گونه که اسیر شود شیطان
شور و شوق و شعف شود زنده
خوش طعم، طعم زندگی انسان
از ظلم و ستم اثر نخواهد ماند
عدل است شیوه ی حکومت هر سلطان
ما منتظر طلوع خورشیدیم
تا غصه و رنج و غم رسد پایان