صبح طلوع
|
|
خورشید عالمتاب من صبح طلوعت دیر شد در انتظار روی تو هر نوجوانی پیر شد
دیدم بخوابم آمدی از جاده های دور دست ناگه دلم گفتا که خواب خوب من تعبیر شد
این جمعه چون بگذشت و یار من نیامد از سفر آیات غربت بار دیگر نازل و تفسیر شد
بی روی تو افسرده ام ، غمگین و زار و خسته ام عشقم اسیر قسمت و با درد و غم تقدیر شد
گفتی دلت را پاک کن از غیر ما گر عاشقی دل با گلاب ناب عشق روی تو تطهیر شد
با یاد چشم نرگست، نرگس کشیدم در دلم نرگس هم از هجران تو پژمرده و دلگیر شد
از دوری رخسار تو جانم رسیده بر لبم از زندگی هرعاشقی، بی روی ماهت سیر شد
شام فراق روی تو بسیار طولانی شده خورشید عالمتاب من صبح طلوعت دیر شد
|
دوشنبه 88 آبان 25 |
نظر بدهید
|
|
|
|