چه می شود اگر آن گلعذار باز آید
دوباره فصل گل و نوبهار باز آید
غبار غم به روی چهره های ما بنشست
خوشا کسی که زداید غبار، باز آید
جهان ما به لب پرتگاه ویرانی است
نجات یابد اگر شهریار باز آید
بدون یار نمانده قرار در دل ها
خدا کند که به دلها قرار باز آید
نشسته ام همه ی عمر بر سر راهش
بدان امید که از این رهگذار باز آید
به چشم ، خار غم هجر یار رفت، ای کاش
کسی که می کشد از دیده خار باز آید
کجاست یکه سواری که ناجی بشر است
چه می شود اگر آن تکسوار باز آید
اسیر حسن کمال و جمال او شده ام
چه می شود که گل هشت و چار باز آید
بدان امید بریزم ز دیده اشک فراق
که آن که پاک کند چشم زار باز آید
نجات مردم دنیا برای او سهل است
خوشا که ناجی این روزگار باز آید
نفس کشیدن من، مردنی است تدریجی
دوباره زنده شوم گر نگار باز آید
برای آمدنش انتظار کافی نیست
که از انتظار فقط انتظار باز آید