نازدانه دختر شیرین زبان کربلایم
غنچه ی نشکفته ی پژمرده در راه خدایم
در منای عشق می کردم طواف کوی جانان
خیمه گه بودی منا و قتلگه بودی صفایم
سعی می کردم نمایم استلام روی بابا
سعی من بیهوده و دلتنگ از این ماجرایم
می دویدم روی خار وروی خاشاک بیابان
دشمن بی رحم هم با تازیانه در قفایم
گاه می خوردم زمین گاهی عدو می زد به سیلی
رنجه از سیلی دشمن صورتم با گوشهایم
دلغمین و زار و خسته،پا برهنه، دست بسته
خارغم در چشم من ، خار مغیلان هم به پایم
گوش من شد پاره و شد صورتم نیلی ز سیلی
گریه کردم عمه هم شد همصدا و همنوایم
پیش چشمم سر جدا شد از همه یاران بابا
عون و جعفر، اکبر و عموی خوب و با وفایم
داشتم من بهترین عمو و بابا را خدایا
راس آنها بر سر نی ، من به پای نیزه هایم
بس که بابا را صدا کردم ، پدر از روی نیزه
لب گشود و خواند آیاتی ز قران را برایم
آرزویم بود بوسم بار دیگر روی بابا
تا شبی وقت سحر گه استجابت شد دعایم
ابتدا بوسه زدم بر گونه ی بابا و آنگه
عقده ی دل را گشودم تا بگویم حرفهایم
گفتمش بابا ببر با خود مرا هم نزد عمو
ای که با سر آمدی من را ببر از این سرایم
این تن خاکی قفس بود از برای مرغ جانم
سوی جنت می روم گر لطف حق گردد عطایم
مرغ جانم پر گشود و رفت او تا بی نهایت
در خرابه تا ابد من مانده ام با غصه هایم
اربعین شد عمه جانم زائر کرببلا شد
حیف من تنهای تنها مانده در شام بلایم ...