بین کوچه مقابل چشمم
اتفاقی عجیب خورد رقم
خورد سیلی به صورت مادر
شد وجودم پر از مصیبت و غم
صورت مادرم که نیلی شد
خاک غم بر سرم نشست آن روز
همه ی تار و پود زندگی ام
از غم او ز هم گسست آن روز
پدرم چون که قصه را فهمید
شد سراسیمه راهی خانه
پدرم گرد شمع مادر من
چرخ می زد شبیه پروانه
چند نامرد بی خبر ز خدا
سوی خانه هجوم آوردند
بهر بیعت گرفتن زوری
پدرم را به زور می بردند
بارها گفته بود پیغمبر(ص)
که مودت کنید با زهرا(س)
خیر دنیا و آخرت باشد
در محبت به عترت طه
پشت در بود مادرم آن روز
که در خانه شعله ور گردید
مادرم در حمایت از حیدر(ع)
پیش عصیانگران سپرگردید
با هجوم چهل نفر کافر
در خانه گسسته شد آن روز
پهلوی مادرم ز ضربه ی در
مثل شیشه شکسته شد آن روز
پهلوی مادرم که شد مجروح
بار شیشه به دوش مادر بود
کشته شد از فشار در محسن(ع)
سخت ما را غم برادر بود
مادرم زیر دست و پا افتاد
بازویش زیر دست و پا بشکست
دست مادر ز کار چون افتاد
شد وبال تنش دگر آن دست
تا که از جا بلند شد مادر
ضرب سیلی نصیب رویش شد
زد عدو با غلاف شمشیرش
جای ضربه به رنگ مویش شد
مدتی هست مادرم زهرا(س)
مانده در رختخواب بیماری
خواهر دل غمین و محزونم
کند از مادرم پرستاری
مادرم دست بر کمر امروز
خانه را می زند خودش جارو
شکر یارب که حال او خوب است
کرده بر درد او اثر دارو
مدتی هست مادرم زهرا(س)
شده دلتنگ حضرت بابا
برو بر مأذنه بلالِ رسول(ص)
بار دیگر اذان بگو حالا
الله اکبر الله اکبر
الله اکبر الله اکبر
اشهد ان لا اله الا الله
اشهد ان لا اله الا الله
اشهد ان محمد رسول الله
اشهد ان محمد رسول الله
رفت از هوش مادرم، کافیست
ای مؤذن اذان مگو دیگر
این اذان شد اذان آخر او
وای بر من شدیم بی مادر
پدرم وقت غسل مادر من
خورد دستش به بازوی مادر
پدرم هم ز هوش رفت ای وای
قامتم خم شد و شکست کمر
پدرم گفت: با رسول خدا(ص)
پس بگیر این امانت خود را
می شود همنشین تو زهرا(س)
من و درد و مصیبت و غم ها...