به زیر سنگ لحد خفته، ای برادر من
سلام بر تو که هستی یقین و باور من
درست لحظه ی جان دادن تو، من مُردم
شبیه مادرم از دشمنان کتک خوردم
ز بوسه ای به رگ از قفا بریده ی تو
برادرم شده ام یار قد خمیده ی تو
عدو که مقنعه را می ربود از سرِ ما
سر تو بر سر نی بود یار و یاور ما
من و سر تو سوی شام همسفر بودیم
در این سفر من و تو لحظه ای نیاسودیم
گهی به مرثیه گاهی به روضه طی شد راه
که بود بر سر نی راس شمس و اختر و ماه
به همره من دلخسته بود یک بیمار
که از سپاه عدو خورد او کتک بسیار
تو رفتی و من و اطفال تو اسیر شدیم
ز درد داغ تو یکباره جمله پیر شدیم
سر تو بر سر نیزه چه مو پریشان بود
به پای نیزه دو چشمم، چو چشمه جوشان بود
اسیر رفتم از اینجا به سوی شام بلا
هزار ظلم بدیدم, هزار جور و جفا
هزار بار عدو زد به کودکان سیلی
کبوتران حرم چهره هایشان نیلی
ز ناقه تا که می افتاد کودکی بر خاک
صدای ناله ی ما می رسید تا افلاک
مرا به زور به بزم شراب می بردند
به دست بسته و چون بوتراب می بردند
سر تو را روی نیزه به بزم «می» بردند
تو را ز کینه زدند و ز جام «می» خوردند
لب تو پاره شد آنجا، شکست دندانت
تمام عالم هستی شود به قربانت
به جرم عدل و عدالت علی(ع) است خانه نشین
سر تو کنج تنوری نگین عرش برین
گرفته بود سرت چون که رنگ خاکستر
بریختم من غمدیده خاک غم بر سر
بلای کوچه و بازار دیده خواهر تو
هزار طعنه ز دشمن شنیده خواهر تو
به شهر شام که ما را ز کوچه ها بردند
ز پشت بام سرت را به سنگ آزردند
به روی خاک بیابان برهنه پا در، دام
دویده اند یتیمان خسته جان، تا شام
رفیق پای یتیمان ماست تاول ها
دلیل حال پریشان ماست تاول ها
اگر که کودکی از قافله زمین می خورد
هزار ضربه هم از دشمن لعین می خورد
به حال زار یتیم تو خنده سر دادند
عروسکش نه، به طعنه سر پدر دادند
غمی که هیچ ندارد نشانی از فرجام
مصیبتی است که وارد شده به ما، در شام