بار سفر بست
|
|
عید آمد و ماه رمضان بار سفر بست با شور و شتاب و هیجان بار سفر بست
اوقات اذان وقت خدایی شدنم بود اوقات خوش و وقت اذان بار سفر بست
هنگام سحر نامه ی اعمال به دستم افسوس ولی نامه رسان بار سفر بست
تنها عطش دیدن دلدار مرا کشت لب تشنه و تب دارم و جان بار سفر بست
می خواند به بالای سرم مرثیه خوانی عید آمد و آن مرثیه خوان بار سفر بست
با عشق، شود پیر جوانتر ز جوانان هر پیر جوان گشت و جوان بار سفر بست
چون صاعقه ای آمد و چون برق گذر کرد یک باره همه وقت و زمان بار سفر بست
از روز ازل در حرکت عالم هستی است یعنی ز ازل هر دو جهان بار سفر بست
آن کس که دلش زنده شد از عشق، بماند هر چند که بی نام و نشان بار سفر بست
ایام به کام است و بهاری است دل ما هر چند که ماه رمضان بار سفر بست
|
چهارشنبه 94 تیر 24 |
نظر بدهید
|
|
|
|