اشک شفق

 
 

دل نوشته ها و سروده های علی اسماعیلی وردنجانی

 
 
علی اسماعیلی وردنجانی
علی اسماعیلی وردنجانی

دلنوشته ها و سروده های علی اسماعیلی وردنجانی در مدح و منقبت اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام
ali.esmaeeli11@chmail.ir

 

 

پیوند ها

پایگاه جامع عاشورا

ابزار و قالب وبلاگ

دانلود ابتهال،تلاوت، مداحی، دعا

 

مطالب اخیر

ماه مبارک رمضان

 

آرشیو مطالب

حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) (97)

حضرت امیر الموءمنین علی (علیه السلام) (176)

حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها) (109)

حضرت امام حسن مجتبی(علیه السلام ) (36)

حضرت امام حسین (علیه السلام ) (173)

حضرت امام زین العابدین (علیه السلام) (13)

حضرت امام محمدباقر(علیه السلام) (19)

حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) (30)

حضرت امام موسی کاظم (علیه السلام) (17)

حضرت امام رضا(علیه السلام ) (51)

حضرت امام محمد تقی(علیه السلام) (23)

حضرت امام علی النقی(علیه السلام) (15)

حضرت امام حسن عسکری(علیه السلام) (25)

حضرت ولی عصر(عج الله تعالی فرجه) (229)

اصحاب و یاران حضرت امام حسین (علیه السلام) (153)

سروده های دیگر (169)

کتاب های الکترونیک (4)

 
 
 

خبرنامه

   
 
 

امکانات جانبی

پیام‌رسان
نقشه سایت
اوقات شرعی
RSS 2.0

 

 

دانشنامه مهدویت

لوگو دوستان

 

آمار وبلاگ

کل بازدید : 829311
بازدید امروز :0
بازدید دیروز : 55
تعداد کل پست ها : 1340

 

عاشق و معشوق

بر سر راهت نشستم تا بیایی، تا بیایی
از فراغت خسته هستم کی می آیی، کی می آیی

جستجو کردم جهان را کو به کو صحرا به صحرا
من ندیدم روی ماهت پس کجایی، پس کجایی

ای همه مهر و عطوفت، ای همه خوبی و پاکی
تو بیا تا کلبه ی بی رونقم گیرد صفایی

ای چراغ آسمانها روشن از برق نگاهت
پا ی خود بگذاربرچشمم که گیرد روشنایی

آرزوی دیدن خورشید مانده بر دل ما
از پس پرده برون آ، ای که خورشید خدایی

زیر بار ظلم ظالم، لب فرو بسته است مظلوم
پس بیا ای آنکه بر مظلوم فریادی رسایی

پادشاه عالمینی، در شجاعت چون حسینی
حسن یوسف داری و همچون حسن مرد سخایی

فرش راهت می کنم، من دیده ی ناقابلم را
فرش راهت دیده ام، در پیشگاهت جان فدایی

یوسف حسنی و هستم عاشق آن روی ماهت
کی روا باشد میان عاشق و معشوق او آنی جدایی

یوسف زهرا تویی تو، منجی دنیا تویی تو
در بقیع در سامرا در مشهدی در کربلایی

جز جفا در حق تو ای مهربان کاری نکردم
در عوض هرگز ندیدم ذره ای هم بی وفایی

ای که هر مظلوم را یار و مدد کاری تو مهدی
پاسدار حرمت خون شهید سرجدایی

نیست همتایی تورا در بخشش و فضل و کرامت
می کنم از درگهت تنها نگاهی را گدایی



چهارشنبه 89 مهر 14 | نظر بدهید

 

بادصبا ببر خبر از من به سوی یار

باد صبا ببر خبر از من به سوی یار
با او بگو که نیست منتظرش را دگر قرار

هر صبحگاه دل به سر موی او اسیر
هر شام خانه ی دل من خانه ی نگار

از هجر دوست شد همه ی عمر من خزان
بی روی دوست کی رسدم موسم بهار

گاهی گرفته ام به دو زانو دو دست غم
گاهی دو دیده ام شده از هجر زار زار

هردم دچار غصه ی تنهایی دلم
امّا در انتظار امام دوچار و چار

چشمم به در سفید شد آقا نیامدی
عمرم گذشت لحظه به لحظه در انتظار

هر صبح دلخوشم که تو از راه می رسی
هر عصر دلغمین که نیامد دوباره یار



یکشنبه 89 مهر 4 | نظر بدهید

 

به جهان خرّم از آنم

به جهان خرم از آنم که تو دلدار منی
یار و دلدار من و مونس و غمخوار منی

پرده ی غیبت اگر مانع دیدار تو شد
بی گمان در همه دم ناظر کردار منی

سعیم این است که دوری کنم از صحبت لغو
آخر ای جان جهان سامع گفتار منی

دانم ای دوست که دانی همه اسرار جهان
یار دیرین من و محرم اسرار منی

مشکلی نیست که با دست تو آسان نشود
مشکلی نیست مرا تا تو مددکار منی

غم بی یاوری و غصه تنها بودن
به فنا رفت چو فهمید که تو یار منی

کار من بود جفا کاری و کار تو وفا
من جفا کار تو امّا تو وفا دار منی

یوسف حسنی و بازار فروشت اینجا
عجب این است چرا پس تو خریدار منی؟



جمعه 89 مرداد 8 | نظر بدهید

 

شب فراق

شب فراق تو و درد سخت تنهایی
به جانم آتشی افروخت، کی تو می آیی

شب جدایی تو شام درد و رنج و غم است
ز بعد ظلمت شب گرچه هست فردایی

گشوده مرغ دلم بال و پر، تماشا کن
به جستجوی تو پر می زند به هر جایی

به خواب کاش روم تا که خواب تو بینم
شبی که خواب تو بینم شبیست رؤیایی

پری رخان زمین پرده می کشند به رخ
اگر ز پرده غیبت دمی برون آیی

تو یوسفی و زلیخای تو تمام جهان
به پای تو نرسد هیچکس به زیبایی

«صلاح مملکت خویش خسروان دانند»
بیایی یا که نیایی امیر و مولایی

منم که تشنه ی یک جرعه از نگاه توام
نگاه خود بده بر من ز فضل و آقایی

تمام باغ جهان پر ز خار و خاشاک است
تو آن گلی که صفا بخش باغ دنیایی

مشام ما بنواز ای گل همیشه بهار
که حسن یوسفی از نوع اصل زهرایی



دوشنبه 89 مرداد 4 | نظر بدهید

 

جمعه ظهور

ای منتظران منتظران منتظر آمد
آن یار سفر کرده ی ما از سفر آمد

یک عمر دو دیده به رهش دوخته بودیم
ماه ده و چار آمد و نور بصر آمد

دیگر خبر از غصه و اندوه و محن نیست
ای غمزدگان عمر غم وغصه سر آمد

آن شب که شب ظلمت و هجران صفتش بود
پایان شد و هنگامه ی فتح و ظفر آمد

برداشت نقاب از رخش آن ماه تر از ماه
آن بدر منیر از پس پرده به در آمد

بی روی مهش تلخی ایام چشیدیم
تلخی به فنا رفته و عهد شکر آمد

بر خاک بسایید سر سجده که اینک
از سوی خدا معدن در و گهر آمد

ای شیعه اثنی عشری مژده ترا باد
آن مصلح کل والی اثنی عشر آمد

ای قمری عاشق که سرودی غزل عشق
ده مژده به عشاق که شب را سحر آمد

از شوق بریزم زبصراشک دمادم
ای منتظران منتظران منتظر آمد



پنج شنبه 89 خرداد 6 | نظر بدهید

 

اشتباه

به اشتباه نشستم به انتظار چه بسیار
ولی نبود به جز صرف عمر سود در این کار

به انتظار نشستن نمی دهد سودی
شده است تجربه این انتظار به کرار

برای آمدن تو تلاش باید کرد
بایستم پس از این منٌٌٌٌ به شوق دیدنت ای یار

تو نور پاک خدا و تو پادشاه جهانی
ز ره رسی و کنی عدل و داد را تو پدیدار

تو کفر و ظلم و ستم را ز ریشه خواهی کند
تویی به لشگر اسلامیان امیر و جلو دار

بدست توست که اسلام سرفراز خواهد شد
تویی به قافله عشق رهنما و علمدار

خدا کند که بیایی که چشم در راهیم
بیا بیا گل زهرا که هست موقع دیدار



جمعه 89 اردیبهشت 10 | نظر بدهید

 

خبر

سال نو آمد و از یار نیامد خبری
دیده از هجر رخش زار نیامد خبری

آتش هجر رخش سوخت سرا پای مرا
منم و یک تن تبدار نیامد خبری

گفته بودند به زودی ز سفر می آید
قرن بگذشت به کرار نیامد خبری

صبر کن صبر،که او آمدنش نزدیک است
صبر کردیم چه بسیار نیامد خبری

همه شب تا به سحر می نگرم بر رخ ماه
ولی از ماه ده و چار نیامد خبری

چشمها بر در و ما منتظران قدمش
با دل و دیده ی خونبار نیامد خبری

یار پیداست خطا از دل و از دیده ی ماست
که ز دلدار وفا دار نیامد خیری



جمعه 88 اسفند 21 | نظر بدهید

 

صبح طلوع

خورشید عالمتاب من صبح طلوعت دیر شد
در انتظار روی تو هر نوجوانی پیر شد

دیدم بخوابم آمدی از جاده های دور دست
ناگه دلم گفتا که خواب خوب من تعبیر شد

این جمعه چون بگذشت و یار من نیامد از سفر
آیات غربت بار دیگر نازل و تفسیر شد

بی روی تو افسرده ام ، غمگین و زار و خسته ام
عشقم اسیر قسمت و با درد و غم تقدیر شد

گفتی دلت را پاک کن از غیر ما گر عاشقی
دل با گلاب ناب عشق روی تو تطهیر شد

با یاد چشم نرگست، نرگس کشیدم در دلم
نرگس هم از هجران تو پژمرده و دلگیر شد

از دوری رخسار تو جانم رسیده بر لبم
از زندگی هرعاشقی، بی روی ماهت سیر شد

شام فراق روی تو بسیار طولانی شده
خورشید عالمتاب من صبح طلوعت دیر شد



دوشنبه 88 آبان 25 | نظر بدهید

 

وقت خوش دیدار

در جمکران قلب من وقت خوش دیدار کو؟
وقت خوش دیدار آن ماه شب ده،چار کو؟

من روزه دار عشقم و من تشنه ی لعل لبش
وقت اذان عاشقی،هنگامه ی افطار کو؟

دیریست برده دل زمن،آن دلبر شیرین سخن
آن دلستان، آن دلربا، آن دلبر و دلدار کو؟

من از فراق روی او هستم اسیر دام غم
بر این اسیر دام غم، غم پرور و غمخوار کو؟

خواهم که راز خویش را افشا کنم، افشا کنم
این راز پنهان مانده را، آن محرم اسرار کو؟

او یوسف حسن است و من، هستم خریدار رخش
امّا به قدر قیمتش، ما را زر و دینار کو؟

گر چشم بگشایم دمی، مولا همیشه با من است
بهر تماشای رخش یک دیده ی بیدار کو؟

تنهای تنها مانده ام، از قافله جا مانده ام
از قافله جا مانده را، وقت خوش دیدار کو؟؟؟



سه شنبه 88 مهر 28 | نظر بدهید

 

یار مهربان

شکست کاسه ی صبرم قرار جانم کو
نمانده جان به تنم روح من روانم کو

دلم هوای تماشای روی او دارد
به من بگوی که آن یار مهربانم کو

بهارمن بگذشت و رسید فصل خزانم
کسی که بار دگر سازد او جوانم کو

جهان پراست ز ظلم ز جور بی حد و حصر
یگانه منجی انسان و این جهانم کو

شنیده ام همه وصف جمالش از دگران

گلی که هست زینت هر باغ و بوستانم کو

به جستجوی رخش پایم از توان افتاد
توان دهنده ی این پای ناتوانم کو

همیشه نام قشنگش مراست ورد زبان
دعای روز و شب و ورد این زبانم کو



سه شنبه 88 مرداد 27 | نظر

 

مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ
By Ashoora.ir & Blog Skin