اشک شفق

 
 

دل نوشته ها و سروده های علی اسماعیلی وردنجانی

 
 
علی اسماعیلی وردنجانی
علی اسماعیلی وردنجانی

دلنوشته ها و سروده های علی اسماعیلی وردنجانی در مدح و منقبت اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام
ali.esmaeeli11@chmail.ir

 

 

پیوند ها

پایگاه جامع عاشورا

ابزار و قالب وبلاگ

دانلود ابتهال،تلاوت، مداحی، دعا

 

مطالب اخیر

تفاوت راه

وفات حضرت ام المؤمنین خدیجه س

عابد و فاحشه

ماه مبارک رمضان

حیله ی شیطان

 

آرشیو مطالب

حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) (97)

حضرت امیر الموءمنین علی (علیه السلام) (176)

حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها) (109)

حضرت امام حسن مجتبی(علیه السلام ) (36)

حضرت امام حسین (علیه السلام ) (173)

حضرت امام زین العابدین (علیه السلام) (13)

حضرت امام محمدباقر(علیه السلام) (19)

حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) (30)

حضرت امام موسی کاظم (علیه السلام) (17)

حضرت امام رضا(علیه السلام ) (51)

حضرت امام محمد تقی(علیه السلام) (23)

حضرت امام علی النقی(علیه السلام) (15)

حضرت امام حسن عسکری(علیه السلام) (25)

حضرت ولی عصر(عج الله تعالی فرجه) (229)

اصحاب و یاران حضرت امام حسین (علیه السلام) (153)

سروده های دیگر (168)

کتاب های الکترونیک (4)

 
 
 

خبرنامه

   
 
 

امکانات جانبی

پیام‌رسان
نقشه سایت
اوقات شرعی
RSS 2.0

 

 

دانشنامه مهدویت

لوگو دوستان

 

آمار وبلاگ

کل بازدید : 829995
بازدید امروز :14
بازدید دیروز : 42
تعداد کل پست ها : 1343

 

دکان دین فروشی

نیم نگاهی به حکمت 369 نهج البلاغه و دعای شریف صنمی قریش
__________________________
گر چه دنیا را برای خود مسخّر ساختیم
قلب آل الله(ع) را از خود مکدّر ساختیم

تا که ابلاغ ولایت کرد پیغمبر(ص) به ما
چشم بستیم و دو گوش خویش را کر ساختیم

دیگران شمشیر بهر قتل دشمن ساختند 
ما برای قتل دین شمشیر و خنجر ساختیم

بد سرشتی گفت: هذیان است نطق مصطفی(ص)
در سقیفه جانشین بهر پیمبر(ص) ساختیم 

با دو صد تزویر و حیله حق زهرا(س) غصب شد
محسنش شد کشته ما با شعله ی در ساختیم

ساختیم اول دو بت از جبت و از طاغوت و بعد
آن دو بت را ما به خود مولا و رهبر ساختیم

هر حدیث ناب را آتش زدیم و بعد از آن
از احادیث خیال خویش دفتر ساختیم

واعظان شد کارشان تبلبغ آن طاغوت و جبت
بهر تبلیغ دو بت کرسی و منبر ساختیم

بر منابر از معارف هیچ کس حرفی نزد
از اکاذیبی که می گفتند باور ساختیم

هست تنها راه خوشبختی اطاعت از علی(ع)
ما ولی از او فقط شخصی دلاور ساختیم

در کنار هر ستون هر چه مسجد شد بنا
ما کمینگاهی برای قتل حیدر(ع) ساختیم
 
باغ دین صحرای لم یزرع شد از کردار ما
ما از این گلشن فقط صحرای ابتر ساختیم

حفظ دین باشد وظیفه از برای مسلمین
ما ولی از دین برای خویش سنگر ساختیم

کارمان کسب درآمد شد فقط از راه دین 
هر زمان با نام دین دکان دیگر ساختیم

چون شناساندیم دین را «بد» به اهل این جهان
هر مسلمان زاده ای را نیز کافر ساختیم

ریشه ی اسلام را کندیم و دور انداختیم
بعد یک اسلام بی شاخ و بن و بر ساختیم

سوی کعبه یک قدم هم ما نپیمودیم راه
سوی ترکستان ولی صد راه و معبر ساختیم

در تمام عمر خود ما بوده ایم اهل نفاق
از عدالت دم زدیم و با ستمگر ساختیم

دین و دنیا را از این دین داری از کف داده ایم
کوهی از عصیان برای روز محشر ساختیم

آتش دوزخ برای ما مهیا گشته است
چون که خود را لایق تنبیه داور ساختیم



چهارشنبه 03 شهریور 14 | نظر بدهید

 

شهادت امام رضا علیه السلام

آخرین روز است از ماه صفر
قاصدک آورده از غم ها خبر

قاصدک گفتا امام هشتمین
بسته از دار فنا بار سفر

از جفای دشمنان اهل بیت(ع)
زهر بر جان رضا(ع) کرده اثر

هر که بشنید این خبر از قاصدک
زیر بار غم شکست از او کمر

رخت غم پوشیده اند هفت آسمان 
قدسیان سوی خراسان در گذر

مردم دنیا همه افسرده حال
سوی مشهد اشک ریزان در سفر

در میان حجره می نالد رضا(ع)
می چکد از حلق او خون جگر

گفت: یا الله یاری کن مرا
شوکران زد بر وجود من شرر

گفت: یا زهرا(س) به فریادم برس
یادش آمد قصّه ی دیوار و در

خسته جان می زد جوادش را صدا
بود مولا چون به حال محتضر

بست چون بار سفر از این جهان
خم شد از داغ پدر قد پسر

عالم هستی عزادار رضاست
خون شده در این عزا قلب بشر



دوشنبه 03 شهریور 12 | نظر بدهید

 

رباعیات شهادت امام حسن مجتبی ع

ناله هایش شبیه مادر بود
گریه هایش شبیه خواهر بود

آخرین لحظه های عمرش را
فکر تنهایی برادر بود
-------
جگرش پاره پاره بود آن روز
آه او پر شراره بود آن روز

خواهرش دست غم به سر می زد
در پی راه چاره بود آن روز
-----
داغ مادر شده است قاتل او
کوچه و در شده است قاتل او

خاطراتش همه غم انگیز است
غم حیدر(ع) شده است قاتل او
------
تا که سیلی به روی مادر خورد
گل روی حسن(ع) ز غم پژمرد

سم و سیلی شریک هم شده اند
حسن(ع) از درد و رنج مادر مُرد
-------
پاره پاره شده است گر جگرش
بر سر نیزه ای نرفته سرش

در جوانی خمیده قامت بود
پیر تر گشته بود از پدرش
--------
حرف های نگفته اش بسیار
روضه هایش هم از در و دیوار

همه ی عمر بوده چشمانش
از غم و رنج مادرش خونبار
-------
آسمان غرق حزن و اندوه است
در دل شیعه غصه چون کوه است

اهل عالم همه عزادارند
خرمن درد و رنج انبوه است
-------
نعش مولا که تیرباران شد
غصه و درد و غم فراوان شد

خونجگر شد حسین(ع) از غم او
زینب(س) از غصه دیده گریان شد
-------
بزم غم در بهشت هم برپاست
روضه خوان در غم حسن(ع) زهراست

مصطفی(ص) دست غم به سر دارد
قلب حیدر(ع) خزینه ی غم هاست
------
چون که شد جسم مجتبی(ع) در خاک
رخت غم رفته بر تن افلاک

چشم ها چشمه سار خون گشته
دل اهل جهان همه غمناک
-------
سوخت تا راه ما شود روشن
تا که دنیای ما شود گلشن

رفت از این جهان و در غم او
کرده عالم لباس غم بر تن
-----
یا حسن(ع) ای کریم آل عبا(ع)
حجت اللهی و امین خدا

دست ما را بگیر آقاجان
تو کریمی و ما فقیر و گدا



شنبه 03 شهریور 10 | نظر بدهید

 

شعر شهادت رسول اکرم ص

فصل عزای خاتم پیغمبران رسید
از داغ حضرتش به لب شیعه جان رسید

ملک وجود یک سره ماتمسرا شده
فصل عزاست خیمه ی ماتم به پا شده

عالم سیاه پوش شد از داغ مصطفی(ص)
جاری است رود خون ز دو چشمان مرتضی(ع)

بسته است چون که بار سفر خاتم رسل
افزوده شد دوباره غمی بر غم رسل

بیت العزاست عرش خداوند ذوالجلال 
دیگر به ماذنه نرود بعد از این بلال

رنگ عزا گرفته همه عالم وجود
پهلوی فاطمه(س) شود از ضرب در کبود

بیرون شده است جان ز تن ختم انبیاء
بزم عزا به پا شده از خاک تا سماء

شیعه دچار غصه و داغی عظیم شد
واویلتا که حضرت زهرا(س) یتیم شد

خورشید راه مردم دنیا غروب کرد
اندوه را روانه به سوی قلوب کرد

قامت خمیده گشته عرب زیر بار غم
دست عزا به سینه و سر می زند عجم

بیرون کشد سقیفه ولی خنجر از غلاف
تا راه دین رود پس از این سوی انحراف

حیدر(ع) دچار درد و غم بی نهایت است
امّا سقیفه در پی غصب ولایت است

مزد رسالت است تولّای فاطمه(س)
باشد زمان، زمان تسلای فاطمه(س)

آتش زبانه می کشد از خانه ی بتول(س)
این شعله ها نشانه ی ظلم است بر رسول(ص)

تفسیر کوثر است که افتاده زیر پا
جان پیمبر(ص) است که افتاده زیر پا

بشکسته است پهلوی زهرا(س) به پشت در
یعنی سقیفه انجمن فتنه بود و شر

رخسار فاطمه(س) شده است از چه نیلگون
بر بار غصه های علی(ع) غصه ای فزون

زهرا(س) شکسته بال به ماتم نشسته است
از چه دو دست حیدر کرار(ع) بسته است؟

ملک فدک عطای پیمبر(ص) به فاطمه(س) است
این هدیه از خدای پیمبر(ص) به فاطمه(س) است

اما هزار حیف که غصب فدک شده
تنها نصیب دخت پیمبر(ص) کتک شده

زهرا(س) اسیر محنت بسیار گشته است
حیدر(ع) به رنج و غصه گرفتار گشته است

نالد حسن(ع) ز غصه و گرید ز غم حسین(ع)
جاری است اشک زینب کبری(س) ز هر دوعین

مزد رسالت است مودّت به اهل بیت(ع)
رمز سعادت است مودّت به اهل بیت(ع)

یا ربّ به آه فاطمه(س) و اشک مرتضی(ع)
ما را مکن ز آل محمّد(ص) دمی جدا



جمعه 03 شهریور 9 | نظر بدهید

 

معما

در میان جمعی انسان شریف
پرسشی شد طرح سهل اما ظریف

گفت: پرسشگر خلاصه، مختصر
آن سه حرفی چیست برتر از هنر؟

گفت حاجی آن سه حرفی هست «پول»
چون که بی پول است هر شخصی ملول

نو عروسی گفت: «عشق» است آن کلام
زندگی بی عشق می باشد حرام

تازه دامادی بگفتا: هست «یار»
چون که بی یار است تلخ این روزگار

دختری گفتا: که «رقص» است آن کلام
چون دهد آلام ما را التیام

گفت: طفلی «علم» حرف برتر است
چون که از هر مال و ثروت بهتر است

خانمی گفتا: که دور از هر بلاست
آن که تا آرنج در دستش «طلا»ست

گفت: مردی از ته مجلس چنین
هست «سکه» آن سه حرف برترین

گفت: یک بازاری پر شور حال
پاسخ پرسش نباشد غیر «مال»

یک نفر گفتا: که گفتید اشتباه
پاسخ پرسش فقط «جاه» است جاه

گفت: یک مادر بزرگ مهربان
پاسخ این پرسش است «عمر» گران

یک جوان گفتا: به صد شور این کلام
یا که باشد «کار» پاسخ یا که «وام»

یک معلم گفت: «وقت» ما طلاست
آری آری وقت خیلی پر بهاست

گفت:با شور و شعف طفلی فقیر
بی گمان «کفش» است بی مثل و نظیر

زارعی گفتا: که یاران آن سه حرف
می تواند «ابر» باشد یا که «برف»

با اشاره گفت: ناگه شخص لال
هست شاید «حرف»، شرح این سئوال

یک نفر کر گفت: بی چون و چرا
پاسخ پرسش فقط باشد «صدا»

گفت: نابینا به صد احساس و شور
پاسخ پرسش فقط «نور» است نور

کرد جاری حرف دل را بر زبان
گفت: هر کس از سر ظن و گمان

هیچ شخصی از رجال و بانوان
از «خدا» حرفی نزد در آن میان

آن کلام برتر از هر سیم و زر
هست نام خالق جن و بشر

آن خدای خالق خورشید و ماه
نیست ما را غیر درگاهش پناه

اهل عالم ظاهر و باطن خداست
آن که الطافش همه بی منتهاست 



دوشنبه 03 شهریور 5 | نظر بدهید

 

اسارت

بعد از آن ظلمی که شد در کربلا
یک شب از شب ها به شام غصه ها

نا نجیبی گفت با اهل ولا
عذر خواهی می کنم من از شما

از شما انصار و یاران امام
عذر خواهی بابت این قتل عام

اینچنین فرمود در پاسخ به او
حضرت سجاد(ع) وقت گفتگو

ای لئیم و ای تبهکار و پلید
شد حسین(ع) من به دست تو شهید

عون و عباس(ع) و علی اکبرم
قاسمم, عبداله من, جعفرم 

جمله مردان دلیر لشکرم
طفل شش ماهه علی اصغرم

کودک معصوم و مردان رشید
جمله با دستور تو گشته شهید

حلق اصغر(ع) را به پیکان دوختی
خیمه ی اهل ولا را سوختی

برده ای در بین انظار ای شرور
تو نوامیس پیمبر(ص) را به زور

سر بریدی از حسین(ع) تشنه لب
روز ما را تار کردی مثل شب

آب را بستی تو بر آل رسول(ص)
تشنه لب جان داد فرزند بتول(س)

رفت سرهای شهیدان روی نی
کاروان غصه و غم هم ز پی

در غل و زنجیر آوردی به شام
اهل بیت و داغداران امام

دیده اند آزارها این قافله
شد کف پاهایشان پر آبله

برده ای ما را تو در بزم شراب
ظلم تو بر ماست بی حد و حساب

چون که بحر غم ندارد ساحلی
معذرت خواهی ندارد حاصلی

در جوابش گفت: آن مردم فریب
جمله ای بسیار سنگین و عجیب

آنچه کردم ظلم جبران می کنم!
هر چه فرمائید، من آن می کنم!

اینچنین فرمود: زین العابدین(ع)
قلب ما از دست تو باشد غمین

گر که ابراز ندامت کرده اید
باز گردان آنچه غارت کرده اید

باز گرداند آن یکی انگشتری
دیگری آورد چندین روسری

باز گردانیده شد خلخال ها
گوشواره، شال، عمامه، عبا

کرد زینب(س) بر همه اشیاء نظر
حال زینب(س) بود حال منتظر

گفت: با بغضی نهانی در گلو
وای من پس آن ردای کهنه کو

در جوابش گفت: آن بی معرفت
پیرهن کهنه ندارد منزلت

پاره پاره بود و خونین بود آن
مفت آن هم بود بیش از حد گران

چون ندارد پیرهن کهنه بها
پول آن را می دهم من بر شما

گفت زینب(س): خاک غم شد بر سرم
اوست تنها یادگار مادرم 

باز گرداندند چون آن پیرهن
بازگشت آرامش زینب(س) به تن

اینچنین گفتا به زین العابدین(ع)
کاروان هستند زار و دلغمین

بارها چون داشتیم عزم عزا
ما کتک خوردیم از قوم دغا

 گو سیه پوشند این ویرانه را
تا شود ویرانه چون ماتمسرا 

چون خرابه رخت غم بر تن نمود
آسمان هم ناله ی غم را شنود

شام با کرب و بلا شد همنوا
ناله ی اهل خرابه تا سماء

کودکی می گفت: بابایم کجاست؟
آن گل خوشبو و زیبایم کجاست؟

دیگری می گفت: عمویم چه شد؟
آن گل زیبا و خوشبویم چه شد؟

آن یکی با یاد اکبر(ع) می گریست
کودکی با یاد اصغر(ع) می گریست

بود زینب(س) در خرابه نوحه خوان
کودکان هم دست غم بر سر زنان

شد خرابه کربلای دیگری 
ناله و غم بود و شور محشری



شنبه 03 مرداد 27 | نظر

 

زائر پیاده ی کربلا

بوی عطر یار آورده نسیم کربلا
بر مشامم می رسد هر دم شمیم کربلا

خوش به حال من که هستم زائر قبر حسین(ع)
اشک شوقم می چکد در هر قدم از هر دو عین

می روم با پای دل، با پای سر، با پای تن
سوی قبر زاده زهرا(س)، امام ممتحن

داشتم در سر هوای کوی او را سال ها
تا شود توفیق، کارم بود روز و شب دعا

با سری افکنده و حالی پریشان و خجل
راهی کرب و بلا هستم من بشکسته دل

می روم تا قبر او را بوسه بارانش کنم
می روم تا هستی خود را به قربانش کنم

قصد من آن نیست تا قدری جهانگردی کنم 
قصد دارم با حسین(ع) ابراز همدردی کنم

می روم پای پیاده رو به سوی کربلا
تا که دِیْنم را ادا سازم به آن خون خدا

کاروان غصه ها رفتند تا شام ستم
روی دوش کاروان بار مصیبت ها و غم

رفته اند آنان چهل منزل مصیبت تا به شام
تا به مقصد ذره ای آنها ندیدند احترام

یکصد و پنجاه فرسنگ است تا شام بلا
پا برهنه رفته اند آنان تمام راه را

دیده اند آنان فقط جور و جفا، ظلم و ستم
چشمشان لبریز خون و قلبشان لبریز غم

پیش رو یک کاروان رنج و غم و آه و فغان
پشت سر شلاق و سیلی، ظلم و جور ساربان

پایشان پر آبله گردیده از شن های داغ
روزشان از ظلم ظلمانی و شبها بی چراغ

اشک چشم و خون دلی ها و هزاران ناسزا
بود سهم کاروان رنج ها و غصه ها

بر سر سرهای روی نیزه خورده سنگ غم
کاروان لبریز درد و رنج و اندوه و الم

کاروان از دشمنان دیدند پرخاش و عتاب
برده شد این کاروان حتی سوی بزم شراب

چون سر مولا تلاوت کرد قرآن را حزین 
بر لب او خورد چوب خیزران مفسدین

سیزده فرسنگ باشد از نجف تا کربلا
در مسیر من نباشد جز نکویی و وفا

هر چه خواهم خادم موکب مهیا می کند
خدمتی بی حد  به من با عشق مولا می کند

خادم موکب به من لطف فراوان می کند
تاول پاهای من را بوسه باران می کند

می دهد پاهای من را شستشو با آب گرم
می نشیند روی پیشانی عرق از روی شرم

خانه ی دل گر چه لبریز غم و درد و عزاست
گر بمیرم از غم سبط پیمبر(ص) هم سزاست

دیده اند اهل حرم جور و جفا در راه شام
می روم تا کربلا در ناز و نعمت،... والسّلام



سه شنبه 03 مرداد 23 | نظر بدهید

 

دکتر بازی

من پزشکم مثلا تو مثلا بیماری
یا که گرما زده ای یا مثلا تب داری

سرت از سنگ شکسته است، خودم می دانم
فرض کن خورده سرت بر لبه ی دیواری

تن تو کرب و بلا مانده، سرت در شام است
در سفر دیده ای ای سر تو بسی دشواری

بر سر نیزه چه قرآن حزینی خواندی
هیچ پیدا نشود مثل تو دیگر قاری

تو روی نیزه و ما پشت سر تو همگی
کارمان بود چهل روز و چهل شب زاری

عمه با آن که ز چشمان خودش خون می ریخت
سعی می کرد که ما را بدهد دلداری

ساربان بسکه مرا سیلی و شلاق زده
مانده بر روی تن خسته ی من آثاری

طعنه و زخم زبان و زدن سنگ به ما
کار مردم شده بود این عمل تکراری

عمه جان نزد سرت خواند نماز شب خود
تا سحرگاه کشید از غم تو بیداری

مثل پروانه به گرد سر تو می چرخم
مثلا من خط و تو نقطه ی یک پرگاری

من به دنبال تو تا شام دویدم بابا
خوش به حالت که نرفته است به پایت خاری

کف پاهای من از داغی شن ها مجروح
شدم آزرده من از خار و خس بسیاری

همره عمه سوی بزم شرابم بردند
خیزران خورد به دندان و لب و رخساری

سر بابا تو بِبَر دختر خود را با خود
ای سر غرقه به خون گشته، مرا دلداری



پنج شنبه 03 مرداد 18 | نظر بدهید

 

مصیبت های روزگار

ترجمه ی منظوم سخنرانی امام سجاد علیه السلام در نزدیک مدینه
*
حضرت حق را سپاس بی شمار
بر مصیبتهای سخت روزگار

غم درون سینه ها بسیار شد
زندگی پیچیده و دشوار شد

بار محنت روی دوش ما گران
داغ و اندوه و مصیبت بیکران

کربلا وقتی که غم انگیز شد
کاسه های صبر ما لبریز شد

هست این عالم سرای امتحان
ممتحِن امّا خدای مهربان

تا حسین(ع) با اهل بیتش شد شهید
روز ما تاریک شد موها سپید

شد به خون غلتان علی اکبرش
شد نشان تیر حلق اصغرش

هریک از اصحاب و از یاران او
با لب تشنه شده قربان او

کشته شد عباس(ع) آن ماه منیر
تک تک زن ها و دخترها اسیر

راس یاران و سر شخص امام
بر سر نی برده شد تا شهر شام

از ازل تا حال چشم روزگار
این چنین ظلمی ندیده آشکار

شیعه باید از غم قتل حسین(ع)
تا قیامت خون بریزد از دو عین

آسمان از داغ او بگریسته
بحر با اندوه و ماتم زیسته

ماهی دریا و مرغ آسمان 
چشمشان از غصه باشد خونچکان

فرشیان و عرشیان، لوح و قلم
پای تا سر غرق در اندوه و غم

غصه بعد از غصه سوی ما شتافت
قلب ها از غصّه و غم می شکافت

گوش ها جز آه و غم نشنیده اند
چشم ها اشک عزا باریده اند

طالع ما تیره شد مانند شب
روی خوش دیگر ندیدیم از عرب

نه گناهی کرده ایم و نه خطا 
نه جفایی کرده بر دین خدا

در همه تاریخ آیا ملّتی؟
دیده هرگز این چنین بی حرمتی

ظلم بر ما بود اگر امر خدا
اینچنین ظلمی کجا می شد به ما؟

این چنین ظلم گرانبار و عظیم
بنده ای نادیده از عهد قدیم

در مسیر کربلا تا شام غم
بی نهایت ظلم دیدیم و ستم

مثل کوهی در مصائب صابریم
تا خدا باقیست او را شاکریم



سه شنبه 03 مرداد 16 | نظر بدهید

 

صداهای غم انگیز

گاهی صداست علت غمگینی بشر
گاهی صداست آنچه به جان می زند شرر

گاهی صدای گریه ی طفلی برای آب
گاهی صدای قلب پر از سوز و التهاب

گاهی صدای خش خش خاشاک زیر پا
گاهی نوای دلکش رأسی به نیزه ها

گاهی صدا، نوای غم است و صدای درد
گاهی صدای ناله و اندوه و آه سرد

گاهی صدای شُر شُر آب از کف دو دست
گاهی صدای عربده های شرور پست

گاهی صدای شیهه ی یک اسب خسته جان
گاهی صدای شیون و زاری بانوان

گاهی ز نعل اسب صدا می رسد به گوش
از نعل ها به نعش شهیدان بسی نقوش

گاهی به گوش می رسد آنجا صدای تیر
گاهی صدای ضربه ی شلاق بر اسیر

گاهی صدای چَک چَک شمشیر و خنجر است
گاهی صدای چِک چِک خون ها ز پیکر است

گاهی صدای خس خس حنجر ز تشنگی است
گاهی صدا صدای مناجات و بندگی است

گاهی صدای تیر سه شعبه است از کمان
پرتاب خون به دست پدر سوی آسمان

گاهی صدای بوسه ی مادر به کودکش
گاهی صدای ناله ی جان سوز العطش

گاهی صدای هق هق طفلی است خونجگر
گاهی صدای حق حق یک سر به طشت زر

گاهی صدای ضربت سیلی به صورت است
گاهی نوای محنت و اندوه و حسرت است

گاهی صدای زخم زبان ها شنیدن است
گاهی صدای پای برهنه دویدن است

گاهی صدا، کشیدن یک گوشواره است
آنجا مصیبت است که این گوش پاره است

گاهی صدای خوردن سنگ است بر جبین
یا کودکی ز ناقه شدن نقش بر زمین

گاهی صدای آه جگر سوز خواهر است
گاهی صدای ناله و اندوه مادر است

گاهی صدای ضربه ی نی بر لب امام
گاهی صدای مردم شام است و ازدحام

گاهی صدای پای برهنه است روی خار
گاهی اسارت است و خرابه، صدای سار

گاهی صدای ضربه ی شلاق، جانگزاست
گاهی نوای ناله ی بیمار کربلاست

گاهی ز گونه های پدر بوسه چیدن است
گاهی از این جهان سوی عقبا پریدن است

این اشک و آه و ناله ی ما از شنیدن است
اما کجا شنیدن ما مثل دیدن است

دیدند آنچه ما فقط آن را شنیده ایم
ما خوشه ای ز مزرعه ی غصه چیده ایم



شنبه 03 مرداد 13 | نظر بدهید

 

مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ
By Ashoora.ir & Blog Skin