سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 

اشک شفق

 
 

دل نوشته ها و سروده های علی اسماعیلی وردنجانی

 
 
علی اسماعیلی وردنجانی
علی اسماعیلی وردنجانی

دلنوشته ها و سروده های علی اسماعیلی وردنجانی در مدح و منقبت اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام
ali.esmaeeli11@chmail.ir

 

 

پیوند ها

پایگاه جامع عاشورا

ابزار و قالب وبلاگ

دانلود ابتهال،تلاوت، مداحی، دعا

 

مطالب اخیر

نوحه موسم عزا

نوحه شرح ام الکتاب

نوحه آمد محرم

دانلود به روز ترین نسخه کتاب دیوان عشق

یا حسین علیه السلام

دوباره محرم رسید

 

آرشیو مطالب

حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) (97)

حضرت امیر الموءمنین علی (علیه السلام) (183)

حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها) (109)

حضرت امام حسن مجتبی(علیه السلام ) (38)

حضرت امام حسین (علیه السلام ) (173)

حضرت امام زین العابدین (علیه السلام) (13)

حضرت امام محمدباقر(علیه السلام) (20)

حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) (31)

حضرت امام موسی کاظم (علیه السلام) (18)

حضرت امام رضا(علیه السلام ) (52)

حضرت امام محمد تقی(علیه السلام) (24)

حضرت امام علی النقی(علیه السلام) (16)

حضرت امام حسن عسکری(علیه السلام) (25)

حضرت ولی عصر(عج الله تعالی فرجه) (233)

اصحاب و یاران حضرت امام حسین (علیه السلام) (153)

سروده های دیگر (186)

کتاب های الکترونیک (4)

 
 
 

خبرنامه

   
 
 

امکانات جانبی

پیام‌رسان
نقشه سایت
اوقات شرعی
RSS 2.0

 

 

دانشنامه مهدویت

لوگو دوستان

 

آمار وبلاگ

کل بازدید : 841274
بازدید امروز :261
بازدید دیروز : 281
تعداد کل پست ها : 1382

 

خون گریه کن ای آسمان

ای آسمان خون گریه کن ، خون گریه کن ای آسمان
بغض گلو را پاره کن ، غم را مکن در دل نهان

ای آسمان تو شاهد ظهر عطش بودی بگو
آنچه تماشا کرده ای از سوز دل خاکیان

ای آسمان تو ناظر عشق حقیقی بوده ای
با درد و داغ و غم بگو، زین قصه صدها داستان

گر لب گشایی تا بگویی قصه ی آن عشق را
هم جان بسوزد زآتشش ، هم شعله افتد بر زبان

دریای چشمت را بگو طغیان کند طغیان کند
گر زخمه ی عشقی تو را باشد چو من در تار جان

با ما بگو از قهرمان کوچک دشت بلا
در چشمهایش گریه و خنده به لبهایش عیان

شد کشته در راه خدا آن قهرمان عاشقی
در کودکی شد کشته تا گیرد بقای جاودان

ای آسمان با ما بگو از قصه ی ظهر عطش
از داغی شنها بگو واز پیکر بی سایبان

آن عاشق دلسوخته آورده فدیه بهر دوست
هم کودک شش ماهه اش هم پیر مرد ونوجوان

در سوگ او کرده فلق صد چاک جیب خویش را
از خون او روی شفق گشته به رنگ ارغوان



سه شنبه 89 آذر 16 | نظر بدهید

 

سر بر سر نیزه

سر بر سر نیزه سر ز سرّی برداشت
ابراز نمود آنچه را در سر داشت

ورد لب او فقط خدا بود ، خدا
این گفته به یادگار از مادر داشت

او داشت فقط یک دل عاشق زینرو
در هر دو جهان فقط یکی دلبر داشت

میخواند نماز عشق در ظهر عطش
واندر پی قتل او عدو خنجر داشت

هفتاد و دو عاشق سراپا شده عشق
مانند علی اکبر و اصغر داشت

هرچند که شد چشمه ی چشمش همه خون
با سوز
و گداز دیده بر خواهر داشت

در طشت زر و کنج خرابه آنشب
همدردی بی مثال با دختر داشت

دعوت شده بود او به مهمانی عشق
با سر بدوید، عشق را باور داشت

در اوج نگاه او خدا پیدا بود
باقی طلبید از فنا دل برداشت

لا حول و لا قوه الا بالله
تنها سخنی بود که در دفتر داشت



چهارشنبه 89 آذر 10 | نظر بدهید

 

کاروان

ای از سفر برگشتگان اینجا فرود آیید
غمدیدگان خسته جان اینجا فرود آیید

همراه خود ره توشه ای از کوه غم دارید
ای کوه غم بر دوشتان اینجا فرود آیید

سر بر سر نی شد نشانِ سنگ بد کیشان
دیدید رسم ظالمان اینجا فرود آیید

چون بر لبم می خورد چوب خیزران دیدم
دریا شده چشمانتان اینجا فرود آیید

شد شامتان در شام غم شام غم و غصه
دیده جفا از شامیان اینجا فرود آیید

هفتاد و دو گل زیر خاک اینجا شده پنهان
باغ گل است و بوستان اینجا فرود آیید

دلخستگان خسته جان اینجا فرود آیید

ای کاروان، ای کاروان اینجا فرود آیید



چهارشنبه 88 بهمن 14 | نظر بدهید

 

باد خزان

باد خزان وزید به صحرای کربلا
طوفانی است وسعت دریای کربلا

شور قیامت ار چه بسی سخت و جانگزاست
هیچ است نزد محشر کبرای کربلا

سیلی زنند بر رخ طفل سه ساله ای
شاید که اوست حضرت زهرای کربلا

می سوخت در غروب غم انگیز، خیمه ها
ای دل بسوز در مصیبت عظمای کربلا

شط فرات و تشنه لبی در کنار آب
بنگر وفای بی حد سقّای کربلا

با چشم سر توان دیدن اسرار عشق نیست
با چشم دل نشین به تماشای کربلا

باید ز پیروان مکتب اسلام ناب بود
داری اگر به دل تو تمنّای کربلا



چهارشنبه 88 دی 30 | نظر بدهید

 

قاری قران

وقتی ســــری از تن جدا قاری قـــــران می شود
دنیا و مافــــیها همه مبـــــهوت و حیران می شود

از صوت زیـــــبا و حزین واز نغــــــــمه ی اندوهگین
هرسینه محزون گشته و هر دیده گریان می شود

وقتـــی قــــرار نغــــمه ای آید ز لبـــهایـــــش برون
از کف قرار خواهــــــــرِ غمگـــــین و نالان می شود

وقتی ســــــرِ از تن جــــــدا خواند جواب نغـــمه را
انگار تــــــــیری در تن خـــــــیل یتـــیمان می شود

آنگه که از اوج حـــــجاز آید فـــرود انـدر عـــــــــراق
طفلی زداغ باب خود آن لحــظه بی جان می شود

گاهــــی به روی نــــیزه و گاهی درون تشـــــت زر
قـــــران ناطق گـردد و مصــــــداق ایمان می شود

هفــــتاد و دو سرو ســـــهی در راه حق کرده فدا
خود هم به روی نیزه ای شاه شهیدان می شود

گر حق طلب هســـتی بیا حق را از این قاری بجو
حقجو کــــجا غافل از این قـــاری قــران می شود



چهارشنبه 87 بهمن 23 | نظر بدهید

 

رنگین کمان

جلوه رنگــــــین کمان پیـــــداست در بالای نی
بار دیگر ظــــــهر عاشـــــوراســــت دربالای نی

ســـایه ی ظلـــــمت گرفته جمــــله آفاق جهان
نور اگر خواهی ببــــین آنجاســــت در بالای نی

جمله یاران و عـــــزیزانش به خون آغشــــته اند
نور حق در کـــــــربلا تنــــهاســــت در بالای نی

سرمه اش خاکستر است و خون خضاب موی او
ماه من زیبـــــــاتر از روء یاســـــــت در بالای نی

گرچه لبهایش ز خشکی هست چون صحرا ولی
چشـــــــم های ماه من دریاســـت در بالای نی

پیش چشمش چون که سیلی بر یتیمانش زدند
آه ســـــردی از دلـــش برخاســـت در بالای نی

از طپـــــش افتاد قلــــب خواهـــر غــــم دیده ای
ســـر نه ! قلـــــب زینب کبراســـت در بالای نی

می رســـد از نای نی آهــنگ غمگینی به گوش
نور چشــــم حیــــدر و زهــــراسـت در بالای نی



سه شنبه 87 بهمن 8 | نظر بدهید

 

بچشم

گفت راهی شو به سوی کربلا ، گفتم بچشم
گفت در راهــــــم نما سر را فدا ، گفتم بچشم

گفت میــــخواهم دو دســــت پاک عبّاس تو را
بهـــر اجـــــرای فرامـــــین خدا ، گفتم بچشم

گفـــت اســماعیل خود را تا به قــــربانگه بیار
امر مــولا بود، پــس بی ادّعـــا ، گفتم بچشم

گفت میــــخواهـــم تورا بالای نعـــش اکـــبرت
خواســـتم از کار من باشد رضا ، گفتم بچشم

گفت باشد دشمنت بی دین و بی تقوا بسی
تا که می بُرّد ســـرت را از قفا ، گفتم بچشم

گفت خواهم خواهـــــرت بوسد رگ ببریده ات
سر فرود آورده در حال دعا ، گفــــتم بچـشم

گفت می گردد سرت بالای نیزه ، شهر شهر
کودکانت هــــمره او پا به پا ، گفـــتم بچشم

عـــبد فرمانـــبر من و فرمـــانروای مــــن خدا
هرچه می فرمود بی چون چرا، گفتم بچشم



چهارشنبه 87 بهمن 2 | نظر بدهید

 

ولادت باسعادت حضرت امام حسین علیه السلام

ای ســـــر فــــــراز قــــــــــاری قران خوش آمدی
ای اخــــــــتر همــــــــیشه فــــروزان خوش آمدی

چشم علی و فاطـــــــــــمه روشـــــــن ز مقدمت
ای اســــــــوه و عصــــــــاره ی ایمان خوش آمدی

ای معــــــــــــدن فضــــــــــایل و دریای محســـنات
کانون فـــــــیض ، ابر بــــــــــــــــهاران خوش آمدی

از شوق می چکد ز چشم علی قطره های اشک
ای پـــــــاک ، ای زلال چـــــــــو باران خوش آمدی

دین رنگ و بــــــوی تازه ای از مقدمــــــــت گرفت
ای شــــــــیعه را تو دین و تن و جان خوش آمدی

چشم امــــــید جمله مریضـــــان به دست توست
باب الحوایج ای امیــــــد مریضـــــــــان خوش آمدی

از بســـــــکه بود شوق شــــــــهادت تو را به سر
شــــــــــش ماهه آمدی ، چه شتابان خوش آمدی

از خون تست خُــــــــــرّمی دین مصطــــفی (ص)
اســـــــطوره ی تمام شــــــــــــهیدان خوش آمدی

ای زینـــــــت بهشــــــــت برین یــــــــــابن بوتراب
از حُســـــــن تست رونق بســـــــتان خوش آمدی

از نهضــــــــت تو بود که اســــــــلام زنـــــــده ماند
تفســـــــــــــیر آیـــــه آیــــه قـــــــران خوش آمدی



دوشنبه 87 مرداد 14 | نظر بدهید

 

سرای غم

بی روی یـار دل شــــده درد آشـــنای غم
بنگر به دیده ی من و بشـــــنو صدای غم

دست مرا گرفــــــــته غم و یاور من اسـت
صد آفرین به این هـــــــمه مهر و وفای غم

جاری ز ابر دیده ی من گشـــته سیل خون
باید بدســــــت آورم آخر رضـــــــای غــــم

غم گر نبود هــــــمدم من ، بی وجـــود یار
می مـــردم از جـــــدایی یار و جفای غـــم

چون یار رفت ، غــم شده با من انیس و یار
باشـــد روا اگر بکـــــــنم جان فـــــدای غم

زان دم که همدمم غم و اندوه و غصه است
گویـــــم به چاه ســـــرّ درون با نوای غـــم

این خانه ای که زاتش کین سوخت درب آن
این خانه ، خانه ایست که باشد سرای غم

شعر: علی اسماعیلی



شنبه 87 اردیبهشت 21 | نظر بدهید

 

اربعین حسینی (کربلای دیگر)

امشب ز ابــــر دیده ســـــیلاب خون روان است
رخت ســــــیاه مــــاتم بر قامت جــــــهان است

در گوشـــه گوشــه ی دل برپاســــت بزم ماتم
در جـــای جای ســــینه اندوه بیــــــکران است

گویــا دوباره امشــــب آتــــش گرفــــــته خیمه
کاینـــگونه در تب و تاب قلـــــب جــهانیان است

شاید دوباره ســـیلی خورده به گـــوش طفلی
زیرا که خـــوف و وحــشت در بین کودکان است

بـــال ملک دوباره ای وای مــن شــــکســــــته
در جمع سوگواران جـــــبریل نوحه خوان است

طـــــوفـــــان نوح یــــارب بر پا شـــــده دوباره
یا روز رستــــخیز خیـــــــل زمیــــــــنیان است

شـــــد اربعین و زینب از شـــــــام غم رسیده
از ابر چشم زینب صـــــــد رود خون روان است

شعر: علی اسماعیلی



چهارشنبه 86 اسفند 1 | نظر بدهید

 

مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ
By Ashoora.ir & Blog Skin