سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 

اشک شفق

 
 

دل نوشته ها و سروده های علی اسماعیلی وردنجانی

 
 
علی اسماعیلی وردنجانی
علی اسماعیلی وردنجانی

دلنوشته ها و سروده های علی اسماعیلی وردنجانی در مدح و منقبت اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام
ali.esmaeeli11@chmail.ir

 

 

پیوند ها

پایگاه جامع عاشورا

ابزار و قالب وبلاگ

دانلود ابتهال،تلاوت، مداحی، دعا

 

مطالب اخیر

قانون محبت

اشعار ولادت حضرت زینب سلام الله علیها

نامه ای به دوست

وفات حضرت معصومه

 

آرشیو مطالب

حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) (96)

حضرت امیر الموءمنین علی (علیه السلام) (175)

حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها) (107)

حضرت امام حسن مجتبی(علیه السلام ) (36)

حضرت امام حسین (علیه السلام ) (172)

حضرت امام زین العابدین (علیه السلام) (12)

حضرت امام محمدباقر(علیه السلام) (18)

حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) (30)

حضرت امام موسی کاظم (علیه السلام) (16)

حضرت امام رضا(علیه السلام ) (51)

حضرت امام محمد تقی(علیه السلام) (22)

حضرت امام علی النقی(علیه السلام) (14)

حضرت امام حسن عسکری(علیه السلام) (25)

حضرت ولی عصر(عج الله تعالی فرجه) (224)

اصحاب و یاران حضرت امام حسین (علیه السلام) (149)

سروده های دیگر (165)

کتاب های الکترونیک (4)

 
 
 

خبرنامه

   
 
 

امکانات جانبی

پیام‌رسان
نقشه سایت
اوقات شرعی
RSS 2.0

 

 

دانشنامه مهدویت

لوگو دوستان

 

آمار وبلاگ

کل بازدید : 818205
بازدید امروز :60
بازدید دیروز : 63
تعداد کل پست ها : 1320

 

اسارت

بعد از آن ظلمی که شد در کربلا
یک شب از شب ها به شام غصه ها

نا نجیبی گفت با اهل ولا
عذر خواهی می کنم من از شما

از شما انصار و یاران امام
عذر خواهی بابت این قتل عام

اینچنین فرمود در پاسخ به او
حضرت سجاد(ع) وقت گفتگو

ای لئیم و ای تبهکار و پلید
شد حسین(ع) من به دست تو شهید

عون و عباس(ع) و علی اکبرم
قاسمم, عبداله من, جعفرم 

جمله مردان دلیر لشکرم
طفل شش ماهه علی اصغرم

کودک معصوم و مردان رشید
جمله با دستور تو گشته شهید

حلق اصغر(ع) را به پیکان دوختی
خیمه ی اهل ولا را سوختی

برده ای در بین انظار ای شرور
تو نوامیس پیمبر(ص) را به زور

سر بریدی از حسین(ع) تشنه لب
روز ما را تار کردی مثل شب

آب را بستی تو بر آل رسول(ص)
تشنه لب جان داد فرزند بتول(س)

رفت سرهای شهیدان روی نی
کاروان غصه و غم هم ز پی

در غل و زنجیر آوردی به شام
اهل بیت و داغداران امام

دیده اند آزارها این قافله
شد کف پاهایشان پر آبله

برده ای ما را تو در بزم شراب
ظلم تو بر ماست بی حد و حساب

چون که بحر غم ندارد ساحلی
معذرت خواهی ندارد حاصلی

در جوابش گفت: آن مردم فریب
جمله ای بسیار سنگین و عجیب

آنچه کردم ظلم جبران می کنم!
هر چه فرمائید، من آن می کنم!

اینچنین فرمود: زین العابدین(ع)
قلب ما از دست تو باشد غمین

گر که ابراز ندامت کرده اید
باز گردان آنچه غارت کرده اید

باز گرداند آن یکی انگشتری
دیگری آورد چندین روسری

باز گردانیده شد خلخال ها
گوشواره، شال، عمامه، عبا

کرد زینب(س) بر همه اشیاء نظر
حال زینب(س) بود حال منتظر

گفت: با بغضی نهانی در گلو
وای من پس آن ردای کهنه کو

در جوابش گفت: آن بی معرفت
پیرهن کهنه ندارد منزلت

پاره پاره بود و خونین بود آن
مفت آن هم بود بیش از حد گران

چون ندارد پیرهن کهنه بها
پول آن را می دهم من بر شما

گفت زینب(س): خاک غم شد بر سرم
اوست تنها یادگار مادرم 

باز گرداندند چون آن پیرهن
بازگشت آرامش زینب(س) به تن

اینچنین گفتا به زین العابدین(ع)
کاروان هستند زار و دلغمین

بارها چون داشتیم عزم عزا
ما کتک خوردیم از قوم دغا

 گو سیه پوشند این ویرانه را
تا شود ویرانه چون ماتمسرا 

چون خرابه رخت غم بر تن نمود
آسمان هم ناله ی غم را شنود

شام با کرب و بلا شد همنوا
ناله ی اهل خرابه تا سماء

کودکی می گفت: بابایم کجاست؟
آن گل خوشبو و زیبایم کجاست؟

دیگری می گفت: عمویم چه شد؟
آن گل زیبا و خوشبویم چه شد؟

آن یکی با یاد اکبر(ع) می گریست
کودکی با یاد اصغر(ع) می گریست

بود زینب(س) در خرابه نوحه خوان
کودکان هم دست غم بر سر زنان

شد خرابه کربلای دیگری 
ناله و غم بود و شور محشری



شنبه 103 مرداد 27 | نظر

 

زائر پیاده ی کربلا

بوی عطر یار آورده نسیم کربلا
بر مشامم می رسد هر دم شمیم کربلا

خوش به حال من که هستم زائر قبر حسین(ع)
اشک شوقم می چکد در هر قدم از هر دو عین

می روم با پای دل، با پای سر، با پای تن
سوی قبر زاده زهرا(س)، امام ممتحن

داشتم در سر هوای کوی او را سال ها
تا شود توفیق، کارم بود روز و شب دعا

با سری افکنده و حالی پریشان و خجل
راهی کرب و بلا هستم من بشکسته دل

می روم تا قبر او را بوسه بارانش کنم
می روم تا هستی خود را به قربانش کنم

قصد من آن نیست تا قدری جهانگردی کنم 
قصد دارم با حسین(ع) ابراز همدردی کنم

می روم پای پیاده رو به سوی کربلا
تا که دِیْنم را ادا سازم به آن خون خدا

کاروان غصه ها رفتند تا شام ستم
روی دوش کاروان بار مصیبت ها و غم

رفته اند آنان چهل منزل مصیبت تا به شام
تا به مقصد ذره ای آنها ندیدند احترام

یکصد و پنجاه فرسنگ است تا شام بلا
پا برهنه رفته اند آنان تمام راه را

دیده اند آنان فقط جور و جفا، ظلم و ستم
چشمشان لبریز خون و قلبشان لبریز غم

پیش رو یک کاروان رنج و غم و آه و فغان
پشت سر شلاق و سیلی، ظلم و جور ساربان

پایشان پر آبله گردیده از شن های داغ
روزشان از ظلم ظلمانی و شبها بی چراغ

اشک چشم و خون دلی ها و هزاران ناسزا
بود سهم کاروان رنج ها و غصه ها

بر سر سرهای روی نیزه خورده سنگ غم
کاروان لبریز درد و رنج و اندوه و الم

کاروان از دشمنان دیدند پرخاش و عتاب
برده شد این کاروان حتی سوی بزم شراب

چون سر مولا تلاوت کرد قرآن را حزین 
بر لب او خورد چوب خیزران مفسدین

سیزده فرسنگ باشد از نجف تا کربلا
در مسیر من نباشد جز نکویی و وفا

هر چه خواهم خادم موکب مهیا می کند
خدمتی بی حد  به من با عشق مولا می کند

خادم موکب به من لطف فراوان می کند
تاول پاهای من را بوسه باران می کند

می دهد پاهای من را شستشو با آب گرم
می نشیند روی پیشانی عرق از روی شرم

خانه ی دل گر چه لبریز غم و درد و عزاست
گر بمیرم از غم سبط پیمبر(ص) هم سزاست

دیده اند اهل حرم جور و جفا در راه شام
می روم تا کربلا در ناز و نعمت،... والسّلام



سه شنبه 103 مرداد 23 | نظر بدهید

 

دکتر بازی

من پزشکم مثلا تو مثلا بیماری
یا که گرما زده ای یا مثلا تب داری

سرت از سنگ شکسته است، خودم می دانم
فرض کن خورده سرت بر لبه ی دیواری

تن تو کرب و بلا مانده، سرت در شام است
در سفر دیده ای ای سر تو بسی دشواری

بر سر نیزه چه قرآن حزینی خواندی
هیچ پیدا نشود مثل تو دیگر قاری

تو روی نیزه و ما پشت سر تو همگی
کارمان بود چهل روز و چهل شب زاری

عمه با آن که ز چشمان خودش خون می ریخت
سعی می کرد که ما را بدهد دلداری

ساربان بسکه مرا سیلی و شلاق زده
مانده بر روی تن خسته ی من آثاری

طعنه و زخم زبان و زدن سنگ به ما
کار مردم شده بود این عمل تکراری

عمه جان نزد سرت خواند نماز شب خود
تا سحرگاه کشید از غم تو بیداری

مثل پروانه به گرد سر تو می چرخم
مثلا من خط و تو نقطه ی یک پرگاری

من به دنبال تو تا شام دویدم بابا
خوش به حالت که نرفته است به پایت خاری

کف پاهای من از داغی شن ها مجروح
شدم آزرده من از خار و خس بسیاری

همره عمه سوی بزم شرابم بردند
خیزران خورد به دندان و لب و رخساری

سر بابا تو بِبَر دختر خود را با خود
ای سر غرقه به خون گشته، مرا دلداری



پنج شنبه 103 مرداد 18 | نظر بدهید

 

مصیبت های روزگار

ترجمه ی منظوم سخنرانی امام سجاد علیه السلام در نزدیک مدینه
*
حضرت حق را سپاس بی شمار
بر مصیبتهای سخت روزگار

غم درون سینه ها بسیار شد
زندگی پیچیده و دشوار شد

بار محنت روی دوش ما گران
داغ و اندوه و مصیبت بیکران

کربلا وقتی که غم انگیز شد
کاسه های صبر ما لبریز شد

هست این عالم سرای امتحان
ممتحِن امّا خدای مهربان

تا حسین(ع) با اهل بیتش شد شهید
روز ما تاریک شد موها سپید

شد به خون غلتان علی اکبرش
شد نشان تیر حلق اصغرش

هریک از اصحاب و از یاران او
با لب تشنه شده قربان او

کشته شد عباس(ع) آن ماه منیر
تک تک زن ها و دخترها اسیر

راس یاران و سر شخص امام
بر سر نی برده شد تا شهر شام

از ازل تا حال چشم روزگار
این چنین ظلمی ندیده آشکار

شیعه باید از غم قتل حسین(ع)
تا قیامت خون بریزد از دو عین

آسمان از داغ او بگریسته
بحر با اندوه و ماتم زیسته

ماهی دریا و مرغ آسمان 
چشمشان از غصه باشد خونچکان

فرشیان و عرشیان، لوح و قلم
پای تا سر غرق در اندوه و غم

غصه بعد از غصه سوی ما شتافت
قلب ها از غصّه و غم می شکافت

گوش ها جز آه و غم نشنیده اند
چشم ها اشک عزا باریده اند

طالع ما تیره شد مانند شب
روی خوش دیگر ندیدیم از عرب

نه گناهی کرده ایم و نه خطا 
نه جفایی کرده بر دین خدا

در همه تاریخ آیا ملّتی؟
دیده هرگز این چنین بی حرمتی

ظلم بر ما بود اگر امر خدا
اینچنین ظلمی کجا می شد به ما؟

این چنین ظلم گرانبار و عظیم
بنده ای نادیده از عهد قدیم

در مسیر کربلا تا شام غم
بی نهایت ظلم دیدیم و ستم

مثل کوهی در مصائب صابریم
تا خدا باقیست او را شاکریم



سه شنبه 103 مرداد 16 | نظر بدهید

 

صداهای غم انگیز

گاهی صداست علت غمگینی بشر
گاهی صداست آنچه به جان می زند شرر

گاهی صدای گریه ی طفلی برای آب
گاهی صدای قلب پر از سوز و التهاب

گاهی صدای خش خش خاشاک زیر پا
گاهی نوای دلکش رأسی به نیزه ها

گاهی صدا، نوای غم است و صدای درد
گاهی صدای ناله و اندوه و آه سرد

گاهی صدای شُر شُر آب از کف دو دست
گاهی صدای عربده های شرور پست

گاهی صدای شیهه ی یک اسب خسته جان
گاهی صدای شیون و زاری بانوان

گاهی ز نعل اسب صدا می رسد به گوش
از نعل ها به نعش شهیدان بسی نقوش

گاهی به گوش می رسد آنجا صدای تیر
گاهی صدای ضربه ی شلاق بر اسیر

گاهی صدای چَک چَک شمشیر و خنجر است
گاهی صدای چِک چِک خون ها ز پیکر است

گاهی صدای خس خس حنجر ز تشنگی است
گاهی صدا صدای مناجات و بندگی است

گاهی صدای تیر سه شعبه است از کمان
پرتاب خون به دست پدر سوی آسمان

گاهی صدای بوسه ی مادر به کودکش
گاهی صدای ناله ی جان سوز العطش

گاهی صدای هق هق طفلی است خونجگر
گاهی صدای حق حق یک سر به طشت زر

گاهی صدای ضربت سیلی به صورت است
گاهی نوای محنت و اندوه و حسرت است

گاهی صدای زخم زبان ها شنیدن است
گاهی صدای پای برهنه دویدن است

گاهی صدا، کشیدن یک گوشواره است
آنجا مصیبت است که این گوش پاره است

گاهی صدای خوردن سنگ است بر جبین
یا کودکی ز ناقه شدن نقش بر زمین

گاهی صدای آه جگر سوز خواهر است
گاهی صدای ناله و اندوه مادر است

گاهی صدای ضربه ی نی بر لب امام
گاهی صدای مردم شام است و ازدحام

گاهی صدای پای برهنه است روی خار
گاهی اسارت است و خرابه، صدای سار

گاهی صدای ضربه ی شلاق، جانگزاست
گاهی نوای ناله ی بیمار کربلاست

گاهی ز گونه های پدر بوسه چیدن است
گاهی از این جهان سوی عقبا پریدن است

این اشک و آه و ناله ی ما از شنیدن است
اما کجا شنیدن ما مثل دیدن است

دیدند آنچه ما فقط آن را شنیده ایم
ما خوشه ای ز مزرعه ی غصه چیده ایم



شنبه 103 مرداد 13 | نظر بدهید

 

خانه های ساکت

خسته
غمگین
مجروح
بار غم ها بر دوش
بازگشتیم به شهر
شهر ساکت
 آرام
قهرمانان همگی
زیر تلّی از خاک
خانه هاشان اما
منتظر
چشم به راه 
بی صدا و خاموش
عقده هاشان در دل  
همگی خون دل خویش 
روان از دیده
خانه ها ی غمگین
همگی افسرده
سرد و آرام و صبور
همه در جستجوی 
ساکن سابق خود 
می گرفتند سراغ
از همه ی رهگذران
آتش حزن و غم و غصه و رنج
شعله ور بود و روانه سوی اعصار و زمان
تا که تسخیر کند
تار و پود همه آفاق جهان
خانه ها ساکت و آرام
سخن می گفتند:
آی مردم
این کشتگان که در غمشان گریه می کنیم
خورشید روز و ماه شب تار بوده اند 
عمری برای راز و نیاز و مناجات با خدا
شب تا سحر نخفته و بیدار بوده اند
صد حیف رفته اند
افسوس و صد دریغ
از داغشان برای ابد
مردم جهان
در دام درد و رنج و غصه
گرفتار مانده اند



شنبه 103 مرداد 6 | نظر بدهید

 

و خدا غمگین است

قاصد مرگ خبر داد مرا
خبر از غصه و اندوه و عزا
خبر از ظلم و ستم
خبر از حادثه ی کرب و بلا
همه عالم شده لبریز عزا 
سینه لبریز غم است
می چکد خون ز دو‌ چشمان ترم
همه جا رنگ عزاست
نه فقط خاک
که افلاک شده خانه ی غم
و در عرش ملائک همه مغموم
و خدا غمگین است
نوحه خوان جبریل است
عرشیان مویه کنان
در غم نورِ دو چشم علی(ع) و 
میوه ی قلب و پسر حضرت زهرا(س)
گوئیا قطع شده پاره ای از دین خدا
کاش 
دنیا به عقب بر می گشت
تا کمی پیشتر از واقعه ی عاشورا
تا کمی قبل تر از قصه ی اصحاب کساء
تا شب میلاد حسین ابن علی(ع)
تا همان لحظه که جبریل محمد(ص) را گفت:
اقرأ
تا زمانی که خداوند به آدم آموخت
همه ی اسماء را
قبل تر 
قبل تر از خلقت آدم و حوا 
به کمی قبل تر از خلقت افلاک 
به آن لحظه که شد خلق
پیغمبر اسلام(ص) 
و جگر گوشه ی او فاطمه ی امّ ابیها
و علی(ع) و حسن ابن علی(ع)
آنگاه 
حسین ابن علی آن گل زهرا(س)،
که آگاه شود 
هر که شود ساکن دنیا
اگر این عالم هستی
به وجود آمده
با عشق حسین(ع) است و حسن(ع)
عشق علی ابن ابی طالب(ع) و صدیقه ی کبراست
که با عشق محمد(ص)
همان فخر همه مردم دنیاست
و این پنج تنند
پاک تر از پاک
که فرمود خداوند: 
لولاک لما خلقت الافلاک



پنج شنبه 103 مرداد 4 | نظر بدهید

 

شعر نو غزل مرگ

سخنرانی امام حسین علیه السلام بعد از گفتگو با حرّ 
*
ایهاالناس 
ببینید که بر ما چه گذشت
این جهان دستخوش تغییر است
آشکار است بدی ها همگی
شده پنهان همه ی خوبی ها
نامرادی 
تلخکامی 
هر دو در استمرار...
در ته ساغر دنیای دَنیّ
شوره زاری است
 بی آب و گیاه
زیر پا 
له شده حقّ
نشود نهی ز باطل هرگز!
حاصل این است که مؤمن طلب مرگ کند 
از خالق
به درستی که مرا جام بلا
همچو جامی ز عسل 
هست نوشین و گوارا و لذیذ
زندگی زیر ستم
نیست جز سستی و دلتنگی ها
مرگ امّا
به روی شانه مرا 
مرغ زیبای سعادت باشد
غزل ناب رهایی ز اسارت باشد



سه شنبه 103 مرداد 2 | نظر بدهید

 

شعر میلاد حضرت ابوالفضل علیه السلامر

آسمان جلوه دارد از مهتاب

در زمین عکس ماه اندر آب
با دو صد رسم و شیوه و آداب
می برد دل ز حضرت ارباب

چشم بگشوده بر جهان پسری
قمر ناب و بحر پر گهری
صاحب دستهای پر هنری
قد رعنا و بینش و بصری

یل ام البنین و یار حسین(ع)
مایه ی عزّ و افتخار حسین(ع)
او قرار است و بی قرار حسین(ع)
از سر شوق جان نثار حسین(ع)

گلی از گلشن ولایت اوست
حیدر ثانی شجاعت اوست
رهنمای ره سعادت اوست
شرزه شیر پر از صلابت اوست

قمر آسمان ایمان است
ذکر تسبیح حق پرستان است
تاج سرهای شیر مردان است
پای بند به عهد و پیمان است

او ابوالفضل(ع) زینب کبراست
معدن دین و باور و تقواست
پسر حیدر(ع) و یل زهراست
بَطَل و قهرمان عاشوراست

اوست عباس حیدر(ع) کرار
او ندارد نظیر در پیکار
اسوه ی جود و بخشش و ایثار
اوست زیباترین گل گلزار

اوست تسلیم امر مولایش
عالَمی مات این تولایش
ماه محو جمال و سیمایش
سرو تسلیم قد رعنایش

بوسه بر دست او زده حیدر(ع)
صورتش ماه و چشم ها اختر
دستهایش به فُلک دین لنگر
برده حتی دل از علی اصغر(ع)

این پسر نور عین فاطمه(س) است
او نصیر حسین(ع) فاطمه(س) است
تا ابد زیر دِیْن فاطمه(س) است
مایه ی فخر و زِیْن فاطمه(س) است

وارث اقتدار حیدر(ع) اوست
مایه ی افتخار حیدر(ع) اوست
بی گمان ذوالفقار حیدر(ع) اوست
خلف و یادگار حیدر(ع) اوست

در ادب بی رقیب و بی همتاست
پاسدار خیام کرب و بلاست
نام ایشان قرینه با دریاست
شافع ما به محشر کبراست

اشک چشمان اوست آب حیات
خورده نامش گره به شط فرات
اوست لنگر برای فُلک نجات
به بلندای قامتش صلوات



سه شنبه 102 بهمن 24 | نظر بدهید

 

اسوه صبر

زینب(س) است این زن که صدها موج طوفان دیده است

زینب(س) است این زن که رنج و غم فراوان دیده است

دیده هم در خون شناور جسم عریان حسین(ع)
هم روی نیزه سر خورشید تابان دیده است

بوسه زد او بر رگ گردن میان قتله گاه
او برادر را به خون خویش غلطان دیده است

قلب او لبریز اندوه و عزا و ماتم است
پاره پیکر ها روی خاک بیابان دیده است

اسوه ی صبر است این بانو که رفت از این جهان
صبر او را عالمی در شام ویران دیده است

گریه کرده در بر اجساد بی سر بارها
بر سر نیزه سر پاک شهیدان دیده است

همسفر با کاروان غصه و غم بوده است
پر ز تاول او کف پاهای طفلان دیده است

بر سر نعش حسین(ع) در عصر روز حادثه
مادرش را نوحه خوان و اشک ریزان دیده است

او چهل منزل مصیبت او چهل منزل عزا
او چهل منزل غم و درد یتیمان دیده است

سهم او از این جهان گویا که غیر از غصه نیست
پشت درب خانه مادر را پریشان دیده است

در میان کوچه بعد از آن که درب خانه سوخت
حیدر کرار(ع) را در بند عدوان دیده است

درد دل های علی(ع) را بارها بشنیده او
بر سر چاهی علی(ع) را در نیستان دیده است

لخته ی خون برادر در میان طشت را
یا که تابوت حسن(ع) را تیر باران دیده است

دیده او بالای نیزه یک سر خاکستری
پای نیزه کودکان را زار و نالان دیده است

زینب کبری(س) کجا و بزم می خواران کجا
خیزران را بر لب قاری قرآن دیده است

زخم صد شمشیر و تیر و نیزه بر نعش حسین(ع)
از جهالت های افرادی مسلمان دیده است

رودی از خون گشت جاری در زمین کربلا
غرقه در خون خیل پیکرها به میدان دیده است

خیمه ها آتش گرفت و در غروبی غصه دار
کودکان را دل غمین سر در گریبان دیده است

ریزه خوار سفره احسان زینب(س) بوده ایم
او که ما را بر سر این سفره مهمان دیده است 

در عزایش نوحه می خوانیم و می سوزیم ما
چشم ها او را فقط غمگین و گریان دیده است



جمعه 102 بهمن 6 | نظر بدهید

 

مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ
By Ashoora.ir & Blog Skin