سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 

اشک شفق

 
 

دل نوشته ها و سروده های علی اسماعیلی وردنجانی

 
 
علی اسماعیلی وردنجانی
علی اسماعیلی وردنجانی

دلنوشته ها و سروده های علی اسماعیلی وردنجانی در مدح و منقبت اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام
ali.esmaeeli11@chmail.ir

 

 

پیوند ها

پایگاه جامع عاشورا

ابزار و قالب وبلاگ

دانلود ابتهال،تلاوت، مداحی، دعا

 

مطالب اخیر

شهادت کوثر پر بهای قرآن

قانون محبت

 

آرشیو مطالب

حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) (96)

حضرت امیر الموءمنین علی (علیه السلام) (175)

حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها) (107)

حضرت امام حسن مجتبی(علیه السلام ) (36)

حضرت امام حسین (علیه السلام ) (172)

حضرت امام زین العابدین (علیه السلام) (12)

حضرت امام محمدباقر(علیه السلام) (18)

حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) (30)

حضرت امام موسی کاظم (علیه السلام) (16)

حضرت امام رضا(علیه السلام ) (51)

حضرت امام محمد تقی(علیه السلام) (22)

حضرت امام علی النقی(علیه السلام) (14)

حضرت امام حسن عسکری(علیه السلام) (25)

حضرت ولی عصر(عج الله تعالی فرجه) (225)

اصحاب و یاران حضرت امام حسین (علیه السلام) (150)

سروده های دیگر (166)

کتاب های الکترونیک (4)

 
 
 

خبرنامه

   
 
 

امکانات جانبی

پیام‌رسان
نقشه سایت
اوقات شرعی
RSS 2.0

 

 

دانشنامه مهدویت

لوگو دوستان

 

آمار وبلاگ

کل بازدید : 820461
بازدید امروز :180
بازدید دیروز : 250
تعداد کل پست ها : 1321

 

وفات حضرت معصومه

هستم من دل خسته اسیر غم هجران
گردیده نصیبم غم و اندوه فراوان
من آمده ام تا بروم سوی خراسان
ورد لب من هست همه عمر رضا(ع) جان

چندیست که من بی خبرم از گل رویش
با پای سرم می سپرم راه به سویش

چندیست که دل تنگ برادر شده خواهر
ای کاش خبر داشتم از حال برادر
تنها و غریب است نه یاری و نه یاور
حالم ز غم دوری او گشته مکدّر

نزدیک قمم دل شده راهی به خراسان
یارب برهانم دگر از غصه ی هجران

ترسم نرسد قافله ی ما به خراسان
ترسم نشود صبح دگر این شب هجران
ترسم که بمیرم ز غم دوریت ای جان
ترسم که رسد عمر من امروز به پایان

از دور ولی زائر چشمان تو هستم
من ریزه خور سفره ی احسان تو هستم 

من می روم اما سر تو باد سلامت
شد وعده ی دیدار به فردای قیامت
بوده است به سر گر چه مرا شوق زیارت
انگار ندارم دگر این بار سعادت  

دیگر تو نمان چشم به راه من و یاران
رفتم ز جهان وقت سفر سوی خراسان

با یاد غم حضرت زهراست دلم خون
با یاد غم کوچه ی غم هاست دلم خون
از آن که علی(ع) یکه و تنهاست دلم خون
زان ظلم که بر حضرت مولاست دلم خون

می میرم اگرچه من دلخسته به زودی
بر صورت و بر پهلوی من نیست کبودی

می میرم و امید به دیدار ندارم
در سینه ولی زخم ز مسمار ندارم
دستی به کمر یا که به دیوار ندارم
بر  تخته ی در شعله ای از نار ندارم 

ای همسفران حضرت حق حافظتان باد
از درد و غم و رنج و مصیبت شدم آزاد



شنبه 103 مهر 21 | نظر بدهید

 

شعر میلاد حضرت عبدالعظیم

در تمام عمر مهمان کریمانیم ما
ریزه خوار خوان احسان کریمانیم ما

زیر چتر رحمت و لطف خدا هستیم اگر
خیس اما زیر باران کریمانیم ما

فارغیم از درد و رنج و غصه و اندوه و غم
مملو از لطف فراوان کریمانیم ما

هستی خود را به شوق کوی جانان می دهیم
نکته آموز دبستان کریمانیم ما

ذکر تسبیح خدا جاری است بر لب های ما
قمری باغ و گلستان کریمانیم ما

چون کریمان درس دین داری به ما آموختند
شیعه هستیم و مسلمان کریمانیم ما

پادشاهیم و به سر داریم تاج افتخار
اهل عالم، چون گدایان کریمانیم ما

در تمام عمر بذل جود و احسان می کنند
محو این کار درخشان کریمانیم ما

با عمل تفسیر وحی و شرح قرآن می کنند
سامع تفسیر قرآن کریمانیم ما

جملگی لبریز شورند و یقین و اعتقاد
شیعه ی شیدای ایمان کریمانیم ما 

ملک هستی را خدا با ناز آنها آفرید
ساکنان خاک ایران کریمانیم ما 



یکشنبه 103 مهر 15 | نظر بدهید

 

توکل و توسل

گفت با من واعظی شیرین زبان
شرح حالی ناب از یک پهلوان

گفت: مردی بود در ظاهر قوی
در همین دوران قبل از پهلوی

زاده ی مردی دلیر و پهلوان
شهره بین پهلوانان جهان

بهر کسب اعتبار و افتخار
می گرفته معرکه در رهگذار

می زد از حیدر(ع) دم اما ظاهری
در حقیقت بود کارش کافری

می نمودی اینچنین او وانمود
داده نیرو بر تنش حیّ ودود

گفت فرزندش شبانگاهی به او
پرسشی دارم به من پاسخ بگو

جان من ای باعث هر هلهله
چون شود پاره به دستت سلسله؟ 

می شود  زنجیر در دست تو نرم
بزم ها از کوشش و سعی تو گرم

آنچه را می آوری تو بر زبان
ای پدر آیا یقین داری به آن؟

گفت با فرزند خود ای جان من
صادقانه با تو می گویم سخن

گفت جدت بود مردی پهلوان
نام نیکش ورد هر پیر و جوان

بود او لبریز ایمان و یقین
مقتدای او امیرالمؤمنین(ع)

آن که مانده نام نیکش جاودان
بود مردی زورمند و پر توان

بر خدای خود توکل داشت او
بر امامان هم توسل داشت او

بود بر زهرا(س) و حیدر(ع) نوکر او
می گرفت او از پیمبر(ص) آبرو

با مدد از اهل بیت(ع) و از خدا
پاره می کرد او غُل و زنجیرها

لیک نیرنگ است و حقه یار من
مکر و حیله رمز و راز کار من 

حلقه ی زنجیرم ای جان پدر
نیست از فولاد و باشد سست تر

آن پسر اندیشه و تدبیر کرد
نیمه شب تعویض آن زنجیر کرد

کرد تعویض آن پسر زنجیر را
تا دهد درسی بزرگ آن پیر را

روز دیگر پهلوان معرکه 
باز هم آمد میان معرکه

خواست تا اجرا کند تزویر خویش
بست دور بازوان زنجیر خویش

قصد پاره کردن زنجیر داشت
کار او این بار اما گیر داشت

سلسله بودی چو کوهی استوار
سلسله پاره نمی شد با فشار

حقه یاری گر نبود او را دگر
پهلوان ماند و هزاران درد سر

سعی او بودی تلاشی بی ثمر
هر چه می زد زور بودی بی اثر

شد خجل از کفر و بی ایمانیش
شرم جا خوش کرد بر پیشانیش

هر چه از اشعار می دانست خواند
باز سر افکنده و شرمنده ماند 

چون برای او نماندی آبرو
رفت در فکر عمیقی او فرو

با اشاره خاضعانه از پسر
خواست تا آید به نزدیک پدر 

گفت: بابا هر چه گویم گوش کن
جان من بر گردنم «پاپوش» کن 

دید گشته منقلب حال پدر
آنچه بابا گفت کرد اجرا پسر

کفش ها آویخته بر گردنش
شد ز اشک دیده دریا دامنش

مثل حر در رو به رویی با حسین(ع)
اشک بابا بود جاری از دو عین

او خجل بود از دو رنگی های خود
نادم از شبه زرنگی های خود

سیر شد یک باره او از زندگی
داشت جان می داد از شرمندگی

از نفاق و از دورنگی خسته بود
دل به لطف خالق خود بسته بود

کرد استغفار از اعمال خویش
گریه ها می کرد بر احوال خویش

دیگر از کردار خود رنجیده بود
خوشه ای از باغ توبه چیده بود 

گفت: یارب کردم عمری اشتباه
من پشیمانم از این جرم و گناه

توبه کرد او توبه از جنس نصوح
تا شود ناجی او موسی و نوح

گفت: یا الله بی یاور شدم
در میان معرکه مضطر شدم 

توبه کرد او از تمام سیئات
از خدا می خواست او راه نجات

آن که عزت می دهد تنها خداست
عبد مضطر از خدا امداد خواست
 
با تواضع حضرت حق را ستود
یا علی(ع) می گفت از عمق وجود

پاره کرد او چون که زنجیر غرور
یاری اش فرمود رحمان غفور

داد حق بر بازوان او توان
پاره شد زنجیر دور بازوان

پاره شد چون دانه های سلسله
باز هم فریاد و شور و هلهله

چون که زنجیر «هوا» از تن گسست
داد او را حی سبحان ناز شست

کرد بر زنجیر نفس خود ظفر
سجده کرد و بر زمین سائید سر

این توکل این توسل پر بهاست
هر چه داریم و نداریم از خداست



پنج شنبه 103 مهر 12 | نظر بدهید

 

خیلی مهم نیست

راندی مرا بیرون ز در خیلی مهم نیست
از من شکستی بال و پر خیلی مهم نیست

من خورده ام یک دانه گندم از بهشتت
بخت از چه برگشت از بشر؟ خیلی مهم نیست

گفتم که باشد جای آسایش بهشتت
دیدم در آنجا هم خطر خیلی مهم نیست

گفتی مرا بیرون کنند از باغ رضوان
هر چند تلخ است این خبر خیلی مهم نیست

با خوردن گندم به فکر سود بودم 
اما نمودم من ضرر خیلی مهم نیست

چون آمدم در این جهان پر ز آشوب
بود و نبودم شد هدر خیلی مهم نیست

پر بود دنیا چون ز طوفان حوادث
کردم ز طوفان ها گذر خیلی مهم نیست

هر روز سختی دیدم و رنج و مصیبت
هر روز نوعی درد سر خیلی مهم نیست

در زیر بار غصه و رنج و مصیبت
بشکسته شد از من کمر خیلی مهم نیست

قرآن و آل مصطفی(ص) بی حد مهمند
اما مرا چیز دگر خیلی مهم نیست



یکشنبه 103 مهر 1 | نظر بدهید

 

ذوالفقار لعن

عید برائت است، خوش آمد بهار لعن
 جاری است سلسبیل ز هر چشمه سار لعن

بغض نهفته باعث آزار روح ماست
ابراز بغض و نفرت و حِقد است کار لعن

شیعه است یار و یاور قرآن و اهل بیت(ع)
دارد به روی شانه نشان، افتخار لعن

بغض درون سینه فقط می کُشد تو را
جان می دهد به مُرده ولی آشکار لعن

تاج شرف نهاده به سر هر که لاعن است
این است شأن و کوکبه و اقتدار لعن

شیعه به جان دشمن دین می زند لهیب
با شعله ها و اخگر و خشم و شرار لعن

وقتی تبرّی است یکی از فروع دین
یعنی دلیل و مرتبت و اعتبار لعن

لعن عدو است ورد لب جمله شیعیان
باشد شعار اهل ولایت شعار لعن

گفته خدا به دشمن دین لعن بی شمار
آری خداست مرشد و آموزگار لعن

وقت نبرد با سپه کفر و مشرکین
باشد سلاح اهل ولا ذوالفقار لعن

باید نثار دشمن دین کرد روز و شب
سیل عظیم و سلسله ی بی شمار لعن



چهارشنبه 103 شهریور 21 | نظر بدهید

 

دکان دین فروشی

نیم نگاهی به حکمت 369 نهج البلاغه و دعای شریف صنمی قریش
__________________________
گر چه دنیا را برای خود مسخّر ساختیم
قلب آل الله(ع) را از خود مکدّر ساختیم

تا که ابلاغ ولایت کرد پیغمبر(ص) به ما
چشم بستیم و دو گوش خویش را کر ساختیم

دیگران شمشیر بهر قتل دشمن ساختند 
ما برای قتل دین شمشیر و خنجر ساختیم

بد سرشتی گفت: هذیان است نطق مصطفی(ص)
در سقیفه جانشین بهر پیمبر(ص) ساختیم 

با دو صد تزویر و حیله حق زهرا(س) غصب شد
محسنش شد کشته ما با شعله ی در ساختیم

ساختیم اول دو بت از جبت و از طاغوت و بعد
آن دو بت را ما به خود مولا و رهبر ساختیم

هر حدیث ناب را آتش زدیم و بعد از آن
از احادیث خیال خویش دفتر ساختیم

واعظان شد کارشان تبلبغ آن طاغوت و جبت
بهر تبلیغ دو بت کرسی و منبر ساختیم

بر منابر از معارف هیچ کس حرفی نزد
از اکاذیبی که می گفتند باور ساختیم

هست تنها راه خوشبختی اطاعت از علی(ع)
ما ولی از او فقط شخصی دلاور ساختیم

در کنار هر ستون هر چه مسجد شد بنا
ما کمینگاهی برای قتل حیدر(ع) ساختیم
 
باغ دین صحرای لم یزرع شد از کردار ما
ما از این گلشن فقط صحرای ابتر ساختیم

حفظ دین باشد وظیفه از برای مسلمین
ما ولی از دین برای خویش سنگر ساختیم

کارمان کسب درآمد شد فقط از راه دین 
هر زمان با نام دین دکان دیگر ساختیم

چون شناساندیم دین را «بد» به اهل این جهان
هر مسلمان زاده ای را نیز کافر ساختیم

ریشه ی اسلام را کندیم و دور انداختیم
بعد یک اسلام بی شاخ و بن و بر ساختیم

سوی کعبه یک قدم هم ما نپیمودیم راه
سوی ترکستان ولی صد راه و معبر ساختیم

در تمام عمر خود ما بوده ایم اهل نفاق
از عدالت دم زدیم و با ستمگر ساختیم

دین و دنیا را از این دین داری از کف داده ایم
کوهی از عصیان برای روز محشر ساختیم

آتش دوزخ برای ما مهیا گشته است
چون که خود را لایق تنبیه داور ساختیم



چهارشنبه 103 شهریور 14 | نظر بدهید

 

معما

در میان جمعی انسان شریف
پرسشی شد طرح سهل اما ظریف

گفت: پرسشگر خلاصه، مختصر
آن سه حرفی چیست برتر از هنر؟

گفت حاجی آن سه حرفی هست «پول»
چون که بی پول است هر شخصی ملول

نو عروسی گفت: «عشق» است آن کلام
زندگی بی عشق می باشد حرام

تازه دامادی بگفتا: هست «یار»
چون که بی یار است تلخ این روزگار

دختری گفتا: که «رقص» است آن کلام
چون دهد آلام ما را التیام

گفت: طفلی «علم» حرف برتر است
چون که از هر مال و ثروت بهتر است

خانمی گفتا: که دور از هر بلاست
آن که تا آرنج در دستش «طلا»ست

گفت: مردی از ته مجلس چنین
هست «سکه» آن سه حرف برترین

گفت: یک بازاری پر شور حال
پاسخ پرسش نباشد غیر «مال»

یک نفر گفتا: که گفتید اشتباه
پاسخ پرسش فقط «جاه» است جاه

گفت: یک مادر بزرگ مهربان
پاسخ این پرسش است «عمر» گران

یک جوان گفتا: به صد شور این کلام
یا که باشد «کار» پاسخ یا که «وام»

یک معلم گفت: «وقت» ما طلاست
آری آری وقت خیلی پر بهاست

گفت:با شور و شعف طفلی فقیر
بی گمان «کفش» است بی مثل و نظیر

زارعی گفتا: که یاران آن سه حرف
می تواند «ابر» باشد یا که «برف»

با اشاره گفت: ناگه شخص لال
هست شاید «حرف»، شرح این سئوال

یک نفر کر گفت: بی چون و چرا
پاسخ پرسش فقط باشد «صدا»

گفت: نابینا به صد احساس و شور
پاسخ پرسش فقط «نور» است نور

کرد جاری حرف دل را بر زبان
گفت: هر کس از سر ظن و گمان

هیچ شخصی از رجال و بانوان
از «خدا» حرفی نزد در آن میان

آن کلام برتر از هر سیم و زر
هست نام خالق جن و بشر

آن خدای خالق خورشید و ماه
نیست ما را غیر درگاهش پناه

اهل عالم ظاهر و باطن خداست
آن که الطافش همه بی منتهاست 



دوشنبه 103 شهریور 5 | نظر بدهید

 

ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها

سلام ما به تو ای دختر رسول خدا(ص)

که جده ی تو خدیجه است و حضرت زهرا(س)


سلام ما به تو ای دختر وصی رسول(ص)

که دختر حسنی و حسین(ع) و سبط بتول(س)


سلام ما به تو ای دختر ولی خدا

سلام ما به تو ای خواهر ولی خدا


سلام ما به تو ای عمه ی ولی الله

سلام ما به تو بانو عقیله ی آگاه


سلام بر تو که دخت امام موسایی

سلام بر تو که معصومه ای و زهرایی


ز مقدمت همه عالم شده چراغانی

سلام بر تو که الگوی هر مسلمانی


خدا کند که به لطف خدای عالمیان

 تو هم مرا بشناسی میان باغ جنان


خدا کند که شوم در گروهتان محشور

کنار حوض، پیمبر(ص) کند مرا مسرور


خدا کند که ز دست علی(ع) بگیرم جام

ز جام باده ی مولای خود بگیرم کام


درود خالق سبحان نثارتان بانو

فدایتان همه اموال و جانمان بانو


طلب کنم ز خداوند مهربان و غفور

گشایش و فرج و شادی و نشاط و سرور


طلب کنم که به هنگام حشر و روز معاد

میان جمع شما باشم و ز غم آزاد


به لطف ایزد منان و قادر متعال

ز حب آل محمد(ص) دل است مالامال


من از محبت آل رسول(ص) سرشارم

ز دشمنان شما تا به حشر بیزارم

 

به این وسیله تقرب به حق بجویم من

بدون کبر طریق خدا بپویم من


یقین به آنچه که آورده مصطفی(ص) دارم

هزار شکر خدا را که مرتضی(ع) دارم


رضای حضرت حق آرزوی دیرینم

خدا پرستی و تقواست رسم و آیینم


طلب کنم ز خدا روز و شب سعادت را

خدا کند که بفرماید این عنایت را


هزار شکر که عبد خدای غفارم

تمام هستی خود را به او بدهکارم


خدا صلاح مرا بیشتر ز من داند

هر آنچه را که به من داده کاش نستاند


به غیر نیروی الله نیست نیرویی

تو مثل زینب(س) و زهرا(س) بزرگ بانویی


خدای من تو دعای مرا اجابت کن

به لطف خویش مرا غرق در عبادت کن


به نص وحی و به تاکید آیه ی قرآن

به خاندان محمد(ص) درود بی پایان


چو جایگاه تو باشد بلند در دربار

شفاعت تو مرا می دهد نجات از نار



سه شنبه 103 اردیبهشت 18 | نظر بدهید

 

سلامی و کلامی

شب جمعه به دور از چشم افراد

گذار من به قبرستانی افتاد


برای شادی ارواح اموات 

نمودم زمزمه چندی ز آیات


به رسم معرفت گفتم سلامی

ولی نشنیدم آنجا من کلامی


به اهل قبرها بودی خطابم

نداد اما کسی هرگز جوابم


چو نشنیدم من از آنها صدایی

ز  خاک گورها آمد ندایی


بگفتا با زبان بی زبانی

که می خواهی چه چیزی را بدانی


بگفتم گو مرا از حال اجساد

و خاک گور شرح قصه می داد


کفن ها پاره و پوسیده هستند

و هر چه تار و پود از هم گسستند


بدن ها هم ز هم پاشیده هستند

تمام استخوان ها هم شکستند


اگر آزرده می شد چشمی از خار

ز خار کوچکی بودی در آزار


همان چشم لطیف و ساده و پاک

شده اینجا ولی لبریز از خاک


تمام بندهای دست و پاها

جدا افتاده اند از هم در اینجا


تمام گوش و بینی و زبان ها

شده پوسیده مثل استخوان ها

 

نه گوشی مانده و نه چشم و بینی

اثر از صورت زیبا نبینی


به جا مانده اگر چه روسیاهی

ندارد فخر اینجا پادشاهی


شده بیرون ز تن چون جان انسان

همه با خاک یکسانند یکسان


خبر از چشم و ابرو نیست اینجا

خبر از زور بازو نیست اینجا


اگر خاشع و یا اهل غرورند

همه مردم در اینجا خاک گورند


ندارد هیچ کس با دیگری کار

بدن ها طعمه ی مورند یا مار

                  ****

خدا در این بدن ها می دمد باز

دوباره زندگی می گردد آغاز


ولی این بار  هنگام حساب است

زمان رؤیت لوح و کتاب است


گروهی اهل تقوا و یقینند

همان ها جزو اصحاب یمینند


گروهی هم خلاف و نابکارند

که آنها جزو اصحاب یسارند


گروهی با علی(ع) اهل بهشتند

چه خوشبختند و چه خوش سر نوشتند


گروه دومی اهل جحیمند

میان آتش دوزخ مقیمند


علی(ع) باشد قسیم جنت و نار

دل شیعه به دام او گرفتار


گنه کاریم اما شیعه هستیم

به مهر آل حیدر(ع) دل ببستیم


علی(ع) اوراد تسبیح است ما را

به حق او قسم گویم خدا را


به حق اهل بیت(ع) و حق قرآن

ببخشا هر چه ما کردیم عصیان


بده نامه تو بر دست یمینم

نما با آل احمد(ص) همنشینم



سه شنبه 103 اردیبهشت 4 | نظر بدهید

 

سالگرد تخریب بقیع

خواب دیدم خواب قبرستان ویران بقیع

خواب دیدم برگ برگ اوراق قرآن بقیع


آن که گفت: «انّ الرّجل لا یَهجُر» او ویرانگر است

گشته از گفتار او ویران، گلستان بقیع


خواب دیدم در سقیفه عده ای پیمان شکن

خواب دیدم، خواب، خواب نقض پیمان بقیع


خواب مسجد دیدم و خواب نماز و نیمه شب

خواب فرق منشق و خواب شبستان بقیع


خواب هیزم، خواب آتش، خواب دَربی سوخته

خواب پهلوی شکسته، آه و افغان بقیع


خواب دیدم جام زهر و خواب دیدم طشت خون

خواب تشییع جنازه، تیر باران بقیع


خواب دیدم قتلگاه و ظهر روز حادثه

روی خاک افتاده دیدم جسم عریان بقیع


خواب دیدم بر سر نی جلوه ی رنگین کمان

خواب دیدم پای نیزه چشم گریان بقیع


تا سحرگه خواب یک ویرانه می دیدم مدام

خواب بابایی که با سر، گشته مهمان بقیع


هرچه می دیدم همه ویرانی و ویرانه بود

می شنیدم ناله از نای نیستان بقیع


آن که هم غصب ولایت کرد و هم غصب فدک

بغض او سوزانده سر تا پای بستان بقیع


تا قیامت چشم شیعه خون ببارد روز و شب

غصه دارد در دل از حال پریشان بقیع



دوشنبه 103 فروردین 27 | نظر بدهید

 

مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ
By Ashoora.ir & Blog Skin